ستم را، ظلم را می شود به رفتاری متقابل پاسخ گفت. این منطقِ قرآن است که "فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ؛ هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدى کنید" این می تواند لهیب بیداد را فروکشد چه می داند در تربیت دینی به رغم گذشت، چیزی به نامِ"بزن، در رو" وجود ندارد. این قاعده مملکت داری دینی نیز هست. مومنان از حق شخصی گاه می گذرند. به سیره سلف صالح می بخشند اما در تراز ملی، هرگز تعدی را بی پاسخ نمی گذارند. دفاع مقدس شاهد است که ما به تنهایی تعدی و تجاوزی را که از سوی 83 کشور حمایت می شد را جوابی شکننده دادیم. امروز هم به همین قاعده رفتار دفاعی خود را سازمان می دهیم. حق را نیز همین می دانیم که احقاق آن ما را در جایگاهی می نشاند که کسی به تعدی جرات برخاستن نکند.

در مورد بد زبانی و فحاشی اما منطق ما، در برابر افراد” مروا کراما” است. زیستن به حکمت چنان که پیش از این در حکایتی خوانده ایم؛ “حکیمی را ناسزا گفتند او هیچ جوابی نداد. او را گفتند:ای حکیم، از چه روی جوابی ندادی؟ حکیم گفت:«از آن روی که در جنگی داخل نمی شوم که برنده آن بدتر از بازنده آن است» ما در برابر فحاشی نه تنها کلوخ انداز را پاداش سنگ نمی دهیم که سنگ اش را هم بی جواب کلوخ می گذاریم.

آموخته ایم در نظام تربیت دینی که نه تنها یک کلمه بد را به ده تا جواب ندهیم که ده توهین را هم با سکوت بی جواب می گذاریم. ما در جنگی داخل نمی شویم که برنده بدتر از بازنده سرمایه اخلاقی و انسانی اش را به تاراج می دهد. در تراز ملی اما جنگِ روانی را با تبیینی مومنانه از کار می اندازیم. روان کسی را نمی فرساییم حتی اگر در خانه دشمن باشد. سلامت روان ها و صلاح اذهان را شتاب می بخشیم تا میوه سلام داشته باشد برای همه. این موثر تر و ماندگار تر است.

نخست نیوز / کد نوشته: 87717 / پنجشنبه 30 آذر 1402

نخست / شماره 993 / پنجشنبه 30 آذر 1402 / صفحه 3 / حامعه

https://nakhostnews.com/wp-content/uploads/2023/12/sait-N-3.pdf

ب / شماره 5202 / پنجشنبه 30 آذر 1402 / صفحه 4

+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲ساعت 15:47  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

در آیات خدا باید انسان را دید. هرچه هست پیغامی است برای او. اصلا عالم نشانه گذاری شده است تا انسان راه رفته را به بهشت برگردد. دوست دارم در هر رویداد طبیعی و حتی تقویمی، این حقیقت را به قلم آورم که؛" خدا منتظر ماست. بیا برگردیم". برگشتن هم به این است که روابط خود را با خدا اصلاح کنیم این هم از اصلاح روابط با خلق خدا میسر است. بیاییم و منیت ها را بشوییم از فکر و ذهن تا فرصت "ما" شدن فراهم آید. ما هم یعنی جمع، یعنی شکل گیری جامعه و جماعت. یعنی بستری برای بوسیدنِ"یدالله" که"مع الجماعه" است. این را هم می شود و حتی باید از خانواده خود شروع کرد." وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ" علاوه بر انذار و هشدار می تواند دعوت را هم به ما بیاموزد. خانواده خود را به همگرایی بخوانیم تا پایه جامعه محکم شود. در این میان "شبِ یلدا" یک فرصتِ ناب است. میوه های شب یلدا هم پیغامی چنین دارد؛ با هم بودن. انار را یاد داریم؟ آیا نمی‌شود انار را بزرگ‌تر دید و از خانواده به جامعه رسید؟ نمی‌شود این درس را در اندازه بزرگتر خواند و اقوام مختلف را با هویت مستقل اما در کنار هم به نام ایران متحد دید؟ حکایت فال حافظ و شاهنامه خوانی که خود، روشنی آفرینی محض است. حافظ و فردوسی، حکمت یافته معارف الهی هستند و کلامشان پرتوی از حقیقت متعالی دارد که تامل در آن امروزمان را رونقی مومنانه می دهد. چیزی که بسیار بدان نیاز داریم. این شب را می شود یک فرصت فرض کرد برای دیدن همدیگر. برای تالیف قلوب، برای احیای محبت‌های خویشاوندی، برای تکریم بزرگان اما به یک چیز حتما توجه کنیم؛کلان تر نگاه کنیم. به امروز و فردای ایران توجه داشته باشیم. حرمت همدیگر و باورهای هم را داشته باشیم. زبان به گفتن حرف هایی"باز " نکنیم که در های دوستی را "ببندد." مباحثی را مطرح نکنیم که روابط وصل نشده، به قطع عمیق تر منجر شود. همه اگر چه خویشاوندیم و به یک رحم می‌رسیم اما نگاه‌هامان گونه‌گون است. حرف‌هایی که به وصل قوت ندهد همان بهتر که بر زبان نیاید. این روزها بیش از همیشه به باهم‌بودن نیاز داریم. در کنار هم می توانیم مشکلات را کاهش دهیم. افزایش همدلی و پشتوانه سازی برای همدیگر ما را در جاده موفقیت به پیش خواهد راند. ازسنتِ ایرانیِ یلدا، که مستظهر به فرهنگ دینی صله رحم نیز هست، پیشران همدلی بسازیم تا" سازِ" موفقیت برای ایران بیشتر و بهتر" کوک" شود. این گونه بشود همه ما برکت را در زندگی و شخصیت خود تجربه خواهیم کرد.

ب / شماره 5202 / پنجشنبه 30 آذر 1402 / صفحه 3

+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲ساعت 15:41  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

پيرمرد روحاني بر منبر به وعظ نشست در مراسم فاطميه. کلماتي که مي‌گفت، شسته و شيرين بود. بي‌آن که به آن بد بگويد و به اين اتهام بزند، از انگشتانِ دستش هم کمک مي‌گرفت براي شماره کردن مؤلفه‌هاي موفقيت يک مدير. اولين مؤلفه را "دانستن" اعلام کرد. اين که فرد بايد بداند چه بايد بکند در حوزه کاري خود. دومين عامل را هم "توانستن" اعلام کرد چون اگر توانستن نباشد، دانستنِ تنها کاري را چاره نخواهد کرد. اين دو ظرفيت که فعال شد نوبت به "خواستن" مي‌رسد؛ بايد بخواهد چون به قول آن پيرشيرين سخن، "جونمرگ شده" اگر نخواهد، کار به سامان نمي‌شود. درست هم مي‌گفت بي‌آن که نياز باشد انگشت‌هاي بعدي را علامت کند، همين سه‌گانه، اصل کار است که چون محقق نشود، کاري اتفاق نخواهد افتاد. او صحبت‌هايش را در تبيين ضرورت اين سه ادامه مي‌داد اما من گزاره‌هاي ذهنم را مرور مي‌کردم؛ برخي‌ها قبلا مي‌گفتند فصل خشکسالي به پايان آمده است و وارد ترسالي شده‌ايم. اين‌ها که از کم‌آبي مي‌گويند وابسته به فلان جا و بهمان جايند. برخي‌ها مي‌گفتند، هر دولتي که بيايد، هيچ کاري نکند، تورم 10 تا 15 درصد کاهش مي‌يابد. مي‌گفتند با يک ميليون تومان مي‌شود شغل ايجاد کرد. مي‌گفتند آغاز مسئوليت ما پايان فساد است. مشکلات را نه نتيجه تحريم که حاصلِ بي‌عرضگي قبلي‌ها مي‌دانستند. تأکيد ديگران بر اصلاح روابط جهاني را غرب گدايي مي‌ناميدند. امروز هم کم ماجرا نداريم و آخرينش هم همين قصه تکراري پمپ بنزين و ماجراهايي از اين دست. حالا که دوره به آنان رسيده است مي‌بينند زمين چقدر سفت است. لذا يک ملت را در جلسه امتحانِ الهي نشانده‌اند. انگار درِ جلسه هم بسته شده و کليد گم شده است. کسي هم نمي‌تواند از آن خارج شود! مي‌مانم اينکه کدام يک از سه گانه از گفته‌هاي پيرمرد روحاني وجود نداشته است که به اينجا رسيده‌ايم؟ نمي‌دانستند آقايان که اداره کردن کشور گرفتار انواع تحريم‌ها سخت است. توانِ خود را اندازه نگرفته بودند که برداشتن موانع قوتي بيشتر مي‌طلبد يا نمي‌خواهند؟ به قاعده سومي که نبايد باشد. براي چاره کردنِ اولي و دومي هم فقط يک راه مي‌ماند؛ دايره را بازتر بگيرند تا کساني که مي‌دانند و مي‌توانند به کمک بيايند. اگر به سوي دانايانِ توانمند دست دراز نمي‌کنند، دستِ‌شان را هم پس نزنند تا بشود با کمترين هزينه به بيشترين عايدي رسيد. اين هم حکم عقل است و ايران به خرد فرزندان عاقل خود مي‌تواند اميد ببندد.

جمهوری اسلامی / 12706 / چهارشنبه 29 آذر 1402 / صفحه اول و 3 / خبر

https://jepress.ir/?newsid=320270

http://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/29/3.pdf

شفقنا / https://fa.shafaqna.com/news/1709051

صاحب خبر / https://sahebkhabar.ir/news/64141527

فرارو / https://fararu.com/fa/news/692449/

عصرایران / https://www.asriran.com/fa/news/927824/

خبرآنلاین / https://www.khabaronline.ir/news/1850681/

شبکه شرق / https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-910651

صراط / https://www.seratnews.com/fa/news/643534/

عصرخبر/ http://www.asrkhabar.com/fa/news/257249/

بهار / https://www.baharnews.ir/news/445751/

انتخاب / https://www.entekhab.ir/fa/news/751783

اقتصادنیوز / https://www.eghtesadnews.com/fa/tiny/news-616826

سرپوش / https://www.sarpoosh.com/politics/government-news/government-news1402091719.html

نامه / https://www.namehnews.com/fa/tiny/news-697569

قدیری نیوز / https://www.ghadirinews.ir/news/paper/page/?id=1402929586

ساعت24 / https://www.saat24.news/news/624805/

نواندیش / https://noandish.com/fa/news/171832/

کافه نیوز / https://cafehnews.ir/?p=139193

نیوزین / https://newsin.ir/fa/content/25675488

بیان فردا / https://www.bayanfarda.ir/fa/tiny/news-13920

تیک / بالاترین / دنیای اقتصاد / قطره / ویستا / خبربان / برترین ها / پلیکان /

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:31  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

چندی پیش توفیق پیدا کردم و ناظر مناظرات دانشجویی بودم. بی تعارف، کارها را متین، منطقی، عالمانه بر مبنای داده های علمی و قابل اندازه گیری، بدور از بدکلامی و بدگویی دیدم. به نقد نظر هم می پرداختند اما به یکدیگر- چه شخص و چه شخصیت هم -کاری نداشتند. لذت بردم از آنچه می دیدم. بچه های ما، با مطالعه، عمیق و چند ساحتی بحث می کردند. ارجاعات شان به منابع، جالب و استدلالات شان حرفه ای و دارای منطق احترام برانگیز بود. معلوم بود که می خواهند زوایای بحث روشن و نظرِ صائب تر فرانگاه دانشجویان قرار گیرد. همان جا آرزو هایم را با دعا پشتوانه سازی کردم که کاش مسئولان محترم و رقبای انتخاباتی، از دانشجویان یاد می گرفتند. خدا را هم البته شکر کردم که دانشجویان، از آنان یاد نگرفتند! دعا کردم این بار قاعده "الناس علی دین ملوکهم" را برعکس بخوانیم و سیاستمداران و رقبای انتخاباتی را دعوت کنیم تا به شیوه "الناس" ، رسم مناظره را بیاموزند. ناس که این بار فرزندان نخبه ایران اند. آن وقت فقط نظرات مطرح خواهد شد. فقط نظرات نقد خواهد شد آن هم با همه احترامات دوسویه که منطق رضوی نیز دارد. آن وقت لازم نخواهد بود رفتارهایی شکل بگیرد که در شبه مناظرات ارباب سیاست و کاندیداها شاهد بودیم. انگار آمده بودند تا یقه همدیگر را جر بدهند بی توجه به موضوعات مطرح شده و بی آن که نظر خود را بیان کنند، کلمات را سنگ می کردند و فلاخنِ نگاه را هم به کمک می گرفتند و بر سر هم می کوفتند. آنچه از-مثلا- مناظرات انتخاباتی دیده ایم، جز اندکی، بقیه "منافرات" بود. البته نه به معنایی که فرهنگنامه ها در برابر این کلمه می گذارند که در غرب باستان، در کنارِ"مشاورات" و" مشاجرات" سه سبکِ اصلی فن خطابه را شکل می دادند. بل به این معنا که به کشت و کار نفرت می انجاید سبک رفتاری و گفتاری شان که چنان به تعمیق تنفر منجر شد که بعد سال ها هنوز زخم آن بر روح و روانِ جامعه باقی است. کاش سنتِ حسنه دانشجویان، رسم الخط مناظرات بعد از این شود تا با نظرات درست آشنا شویم. این در انتخاب درست هم می تواند کمک کننده باشد. منطق دین و فرهنگ ملی ما هم چنین اقتضائی دارد. آنچه گاه دیده ایم،کپی کاری از میز مناظرات آمریکایی است و با منهج انقلابی و ملی ما بیگانه. روی از بیگانه برگیریم و به رسم فرزندان خود مناظره کنیم. ان شاالله

ب / شماره 5201 / چهارشنبه 29 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020929.pdf

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:20  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

میان ما همیشه چالش و درگیری است. آنچه در جامعه می بینیم، کپی پررنگ درون ماست که در اندازه های بزگتر تکثیر می شود. واقعیت همان است که آن فرد حکیم به مرد جوان گفت؛" درونِ من یک درگیریِ ادامه دار وجود دارد؛ جنگی هولناک بین دو موجود که مدام پنجه در صورت هم می کشند. همیشه دست شان در یقه یکدیگر است. یکی شر است که در قالبِ خشم، حسادت، اندوه، افسوس، طمع، غرور، خودخواهی، کینه و دروغ و... خود را نشان می دهد. دیگری نیز خیر است؛ او شادی، آرامش، عشق، امید، فروتنی، مهربانی، سخاوت و حقیقت، ایمان، مروت، مردم داری، ایثار و فضایل اخلاقی خود را نمایان می کند. " حکیم که توجه جوان را برانگیخته دید ادامه داد: مشابه این درگیری در درون تو نیز به وجود می‌آید، همچنین در درون هر شخص دیگری که فکرش را بکنی نیز هست." به واقع زندگی ما عرصه این چالش هاست. ما در جبهه جنگی قرار داریم که از پا گرفتن تا از پا افتادن مان ادامه دارد. ماجرای جهاد اکبر هم ناظر به همین جنگ ادامه دار و صلح ناپذیر است. این که در این نبرد کدام طرف پیروز می شود را می توان در جواب حکیم به جوان خواند که وقتی پرسید کدام طرف پیروز خواهد شد؟ گفت: جواب ساده است؛ هر طرفی که به او غذا می‌دهی و تدارک می کنی همان غالب میدان خواهد شد. این جاست که باید برخویش بلرزیم برای فردای خود. به راستی ما کدام طرف را تقویت می کنیم؟ بسیارمان می خواهیم که خیر بر شر پیروز شود هم در درون خودما و هم در جامعه اما عملکرد مان خیلی وقت ها با نیت و خواست ما همراه نیست. وقتی دور آتش حسد، اژدهای طمع را گرم می کنیم، نمی توانیم انتظار داشته باشیم درخت سخاوت میوه ایثار بدهد. اگر واقعا به دنبال خیر هستیم باید کردار ما هم بر این اساس نظم پیدا کند و الا باید برای پیروزی شر در همه ساحت ها و تحمل خسارت های انسان سوز آن خود را مهیا کنیم.

ب / شماره 5200 / سه شنبه 28 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020928.pdf

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:28  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

تعریف شخص باید به خود و توان خویش باشد. سنجاق کردن ها گاه عکسِ مقصود نتیجه می دهد. مثل همین که ما گاهی می خواهیم خود را با بزرگان معنا کنیم اما نه تنها ارزش افزوده ای برای شخصیت و اندیشه او نداریم که در فروکاستن اعتبار هم موثر می افتیم. مثل همین که برخی مسئولان محترم به جای رهرو خواندن خویش برای رهبری، بی رخت و سنتِ سربازی خود را سرباز معرفی می کنند. این را نمی پسندم. دلیل ام هم این است که؛ رهرو، گهی تند و گهی خسته می رود. مسئولیت گام هایش با اوست. خود صاحب کارنامه می شود. اما سرباز از به چپ، چپ تا به راست، راست تا خبردار و آزادباش اش با فرمانده است. مسئولیتِ کارهایش هم با فرمانده است. او ست که باید در رابطه با عملکرد سربازان اش جواب بدهد. شکست و پیروزی به حساب او سند می خورد. کسی سرباز را بازخواست نمی کند. این را دوست دارم یک نفر- به زبانی که دوستان متوجه بشوند- به آنانی بگوید که خود را "سربازِ رهبر" می خوانند. این مدح شبیه به ذم است. از خود سلب اراده و مسئولیت کردن است. سنگی روی بنای واجب الحرمه نظام نمی گذارد که خیلی وقت ها آجری هم برمی دارد. منطق کار هم این است که رهبر " رهرو " می خواهد. رهبر، راه نماست، راه را می نمایاند، نقشه راه را طرح و مهندسی می کند. این مسئولان در جایگاه رهروان هستند که باید کار را به سامان برسانند و کارنامه خود را کامل کنند. این گونه است که خود مسئولِ ضعف و قوت های خود می شوند. کسی هم از حساب ذخیره واجب الحفظِ اعتبارِ رهبری برداشت نمی کند. برخی ها هم خود را" نوکر ولایت فقیه" می خوانند. این هم احاله کردن مسئولیتی امور به ولی فقیه است. بازهم ارزشی نمی افزاید که از حساب اعتباری برداشت می کند. من معتقدم همه ما باید جوری رفتار کنیم که ارزش افزوده برای انقلاب ایجاد کنیم. مسئولیت کار را هم به عهده گیریم تا کسی خطای ما را به حساب انقلاب و رهبری نگذارد. بی شعار و ادعا کار کنیم تا کارنامه ما معرف مان و اخلاق کاری معرف ما باشد. این خیلی بهتر است......

ب / شماره 5200 / سه شنبه 28 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020928.pdf

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:27  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

وحدتِ حوزه و دانشگاه یک راهبرد حیاتی است برای امروز و فردای ایرانِ عزیز. اگر این راهبرد را دیروز قرار بود تجسم کنیم به شهید محمد مفتح، می‌رسیدیم. فردی بلند اندیشه که به شخصه یک جریان و نمادِ عینی وحدت حوزه و دانشگاه بود. ریشه در نهادِ مقدسِ حوزه داشت و جان در نهادِ مقدسِ دانشگاه جوان کرده بود. او در حوزه علمیه قم و با درس آموزی از محضر بزرگانی چون حضرات آیات عظام، بروجردی، گلپایگانی، طباطبایی و حضرت امام خمینی، به مدارج بالای علمی رسید. وی به عنوانِ یکی از مدرسین معروف حوزه علمیه با تحصیلِ علوم جدید،راه به دانشگاه، برد و موفق به اخذ درجه دکتری در رشته فلسفه گردید. او فرزانه مردی بود که خود را وقف عام توسعه فرهنگ و ارتقای دانش کرده بود. چراغ‌داری که تاریکی را از کوچه اذهان می‌تاراند چنان که درعمل نیز راه را به رهپویان و دانشجویان و طلبه‌ها نشان می‌داد. در مبارزات انقلابی نیز نقشی احترام برانگیز داشت. بی‌"تقیه" آشکارا می‌گفت و می‌نوشت و شهر به شهر هم می‌گشت تا زبانِ رسا و بی‌لکنتِ انقلاب باشد. همین هم باعث شد او به بعضی شهر‌ها ممنوع الورود و به زاهدان تبعید شود. "شاهکار" نقش‌آفرینی او در انقلاب که پشتِ "شاه" را لرزاند؛ نماز عیدِ فطر بود که به امامتِ آیت‌الله دکتر محمد مفتح، در تپه‌های قیطریه برگزار شد و به راهپیمایی بزرگی انجامید، به شاه فهماند، جایی در ایران ندارد. با پیروزی انقلاب نیز مفتح به فتحِ دل‌ها و جان‌ها شتاب بخشید و برای نهادینه شدن انقلاب و تحقق آرمان‌هایی که پایش خون هزاران شهید نثار شده بود، عزمِ خویش را جزم و توان خود را وقف کرد تا جریان زلال و روح بخش انقلاب همچنان جاری بماند. امروز هم در همین راهبرد به افرادی چنین نیاز داریم. کسانی که با زیست، در هر دو محیط، فضا را برای درک درست فراهم کنند. افرادی صاحب شناسنامه و ریشه‌دار که کارنامه مشخص داشته باشند نه این که بخواهیم با دستاورد سازی و کارنامه تراشی، حتی تاریخ را به نامشان بازنویسی کنیم. ما نیاز داریم همه ظرفیت‌های حوزه و دانشگاه پای کار مُلک و ملت بیاید. دولتمردان و مسئولان در جایگاه‌های محتلف، عصاره فضایل هر دو نهاد باشند نه این که تربیت شدگانِ یک دانشگاهِ خاص و با یک نگرشِ خاص. این که امروز می‌بینیم و حاصل کارشان را با گوشت و پوست و استخوان لمس می‌کنیم نه از گروه اول که اغلب از گروه دومند. نتیجه منطق و مکتب مدیریتی‌شان هم همین است که درعمل قابل مشاهده است حال آنکه اگر این دایره محدود شکسته می‌شد و نخبگان دانشگاهی و حوزوی به کار گرفته می‌شدند، شکست‌ها هم جای خود را به پیروزی می‌داد. ایران کم نخبه ندارد. نخبگان هم کم اشتیاق ندارند برای خدمت که شوق خدمت شان نادیده گرفته می‌شود. همین است که راه به غربت می‌برند. اگر راه برای شان باز بود، قرابتِ ذاتی خود را به ظرفیت برای توانایی تبدیل و به ایمان و عشق معجزه می‌کردند. آن وقت "عرضِ ارض" را طولِ طرح‌هایی پُر می‌کرد که امید به فردا را چند برابر می‌کرد اما... اما امیدواریم، با شکسته شدن حلقه محدود، فضا برای فعالیت همه فرزندان وطن فراهم شود تا تجلی «وحدت حوزه و دانشگاه» برای وطن، پرجلوه‌تر شود...

جمهوری اسلامی / شماره 12704 / دوشنبه 27 آذر 1402 / صفحه اول و 3 / خبر

https://jepress.ir/?newsid=320105

https://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/27/3.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 13:56  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

نام ها، صاحب نشان اند و نشانه ها را به سوی مقصدی هدف می گیرند. «روز وحدت حوزه و دانشگاه» نیز در این شمار است؛ عنوانی که به مناسبت شهادت آیت ا... دکتر محمد مفتح بر تقویم نشسته است تا ما را به سمت فرداهای روشن ببرد. درحقیقت خون همواره در خروش یک «آیت ا... دکتر» تحریرگر رسمی چنین شده است تا در سنتی حسنه برادری دو نهاد تولیدگر دانش و معرفت به همراهی در اعتلای وطن تبدیل شود. مفتح شهید که حوزه را و دانشگاه را بالاتر از تجربه، مستمر زیست کرده بود، به شخصیتی دست یافت که عملا عصاره فضایل هر دو نهاد فرهنگ ساز باشد؛ همین جایگاه هم از او «مفتاح خیر» ساخت تا قفل گشای روابط باشد. تأکید بر وحدت حوزه و دانشگاه برای تکثیر امثال مفتح هاست که به عنوان منابع انسانی، هزینه پیشرفت کشور را تأمین و آینده موفق را تضمین کنند؛ روشن اندیشانی که بر تاریکی ها چراغ می گیرند و غبارها را از اذهان می تکانند تا انسان به کرامت ذاتی خود برسد؛ جایگاهی که چون بدان برسد، دست شیاطین به دامنش نخواهد رسید، چه رسد که بخواهند از او در بازی خود بازیگر بسازد. فکر می کنم برای رسیدن به شأنی چنین اول دو پایگاه سازنده را باید به خوبی شناخت؛ حوزه را و دانشگاه را که محصولی چنین می دهند. جایگاه حوزه را باید به عنوان یک نهاد مؤثر در تربیت جامعه دید. با نگاهی به پیشینه سازنده و افق پیش رو می توان کارکرد این نهاد را چنین تحریر کرد که حوزه در پرورش انسان و تربیت جامعه نقشی بسیار حساس و سرنوشت ساز دارد. مأموریت اصلی این نهاد اخلاقی سازی جامعه و تهذیب نفوس و ارائه مدل موفق انسان ایمانی است؛ انسانی که زندگی اش با قوانین دینی تنظیم می شود. با پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی و پدید آمدن افق های تازه، مسئولیت سنگین تری نیز بر عهده حوزویان قرار گرفته است. دانشگاه نیز همواره جایگاه آموزش و کاوش در حوزه اندیشه های علمی بوده است و رسالت بلند آنان سوق دادن جامعه به سوی مقاصد بلند علمی، فرهنگی و اجتماعی است تا فرصت زیست بهتر مردمان در همه ساحت ها فراهم آید. دانشگاهیان به عنوان روشن فکرانی که از افق بالاتری به جامعه می نگرند، می توانند در پیشبرد جامعه به سوی رشد و تعالی نقش بسیار مهمی ایفا کنند. هم اندیشی و همراهی این دو نهاد می تواند انسان را به علم و اخلاق تجهیز و از فرصت زندگی بهتر برخوردار کند، می تواند از خطر های مختلف برهاند. درحقیقت وحدت حوزه و دانشگاه فقط کارکرد سیاسی ندارد، بلکه گستره کارکردی اش همه ساحت های زندگی است. زیستن با قوه پیشران حوزه و دانشگاه انسان را به مقاصد عالی می رساند؛ کشور را نیز در مدار پیشرفت با جهش احترام برانگیز مواجه می کند. در حقیقت حوزه و دانشگاه همان بال های توانمندی هستند که برای رسیدن ایران تا قله پیشرفت بدان نیاز است.

شهرآرا / 4110 / سه شنبه 27 آذر / صفحه 13 / جامعه / چ2ب

https://shahraranews.ir/fa/publication/content/14688/391477

https://shahraranews.ir/files/fa/publication/pages/1402/9/26/14688_137222.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 13:54  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

ما به درس‌آموزی از مکتب فاطمی‌ تکلیف شده‌ایم. مکتب حضرت مادر‌ است که فرزندان را برای روزهای بهتر پرورش می‌دهد. با خوانش و عمل به احادیث فاطمی‌ است که می‌توان زندگی را نظم و نسقی مؤمنانه بخشید. در این هندسه است که می‌توان گفت، جامعه به امر به معروف و نهی از منکر‌، زنده و سازنده است. انسان در احیای این واجب الهی، احیا و به حیا غنی‌سازی می‌شود. فلسفه واجب شدن این مهم در کنار نماز و روزه و حج و جهاد ‌برای اصلاح امور و با در نظر داشت مصلحت عمومی‌ است. همان که در کلام راهنمای حضرت فاطمه زهرا‌(‌س‌) به این بیان می‌خوانیم: ‌«فَرَضَ اللّهُ... الأَمرَ بِالمَعرُوفِ مَصلَحَةً لِلعَامَّةِ، خداوند امر به معروف را برای اصلاح امور مردم، واجب ساخت.» مخاطب این امر واجب و تکلیف همیشگی، همه ما هستیم. چنان‌که در مباحث فقهی هم با مرتبه‌بندی اجرای آن، برای همه ما از مردم عادی تا صاحبان حکومت، وظیفه تعیین شده است. بهترین شیوه اجرای آن نیز، زیست کردن آن است. هرکه هستیم و هر جایگاهی که داریم، برای توسعه خیر و محو شر بکوشیم. مؤمن نمی‌تواند چشم در رفتار دیگران داشته باشد و قضاوتشان کند، اما بر خود چشم ببندد و رفتار خویش را عیار نسنجد. در هر حوزه کاری باید برای خویش ترازو طراحی کرد. اینکه حضرت فاطمه زهرا(س) می‌فرمایند: «فَرَضَ اللّهُ... تَوفِیةَ المَکاییلِ وَالمَوازینِ تَعییراً لِلبَخسَةِ، خداوند کامل کردن پیمانه‌ها و ترازوها را برای زشت نشان دادن کم‌فروشی قرار داد.» فقط ناظر به حوزه عملکردی کاسب‌ها نیست که هر کداممان در این حوزه نیازمند سنجش و پیمایش هستیم. کامل کردنِ پیمانه برای کارگر، انجام درست و دقیقِ کار است. برای کارمند این است که تمام ساعات موظفی را به بهترین نحو در خدمت مردم باشد. واگذاشتنِ کار امروز مردم به فردا، عین کم‌فروشی است. سهل‌انگاری و گره‌اندازی در امور مردم، مثل غش در معامله است که عمل را باطل می‌کند. برای کاری چنین حقوق تمام گرفتن، می‌تواند ذیل بحثِ «اکلِ مال به باطل» تعریف شود و لقمه‌های آدم را در خورشت شبهه‌ناک، زند. با چنین لقمه‌هایی نمی‌توان در ‌اندرون، نورِ معرفت‌ دید و جان روشن داشت. نمی‌شود به نسبتی مومنانه با حضرت زهرا(‌س‌) و امامت و ولایت رسید. کسانی در این نسبت، می‌توانند خود را متناسب‌سازی کنند که اهل حلال باشند. فقط و فقط حلال‌لقمه‌ها و حلال‌کرداران‌اند که در هندسه امامت صاحب نقش می‌شوند. برای اصحاب حرام در این ساحت جایگاهی نیست. ایام شهادت حضرت مادر و سوگواری فاطمیه را فرصت اصلاح خویش قرار دهیم تا در فراوانی اصلاح‌‌شدگان، جامعه نیز به صلاح برسد و بستر اصلاح شود. این بهترین شیوه تکریم نام و یاد و راه حضرت زهرا(س)است. اگر در مسیر نباشیم، با فاصله 1400‌سال فقط دیده به اشک داشته باشیم، صاحب نسبتی بایسته نخواهیم شد. تأمل کنیم.

شهرآرا / 4110 / سه شنبه 27 آذر / صفحه آخر / کوچه / چ2ب

https://shahraranews.ir/fa/publication/content/14688/391468

https://shahraranews.ir/files/fa/publication/pages/1402/9/26/14688_137225.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 13:51  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

از هر دستی که بدهی از همان دست، پس می گیری. این را مردمان دیار ما به تجربه دریافته و ضرب المثل کرده اند. قرن ها پیش مولوی حکیم نیز با بیانِ" این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا" رسم الخط زندگی را برای مان تحریر کرد. با این پند که دقیقا به ما همانی می رسد که خود تولید می کنیم. این را به زبان های مختلف گفته اند و شنیده ایم. حکایت ها رقم خورده است به تایید این نگاه که خوانده ایم. عجیب این که از هر زبان هم که می شنویم نا مکرر است. یک حکایت هم می شود قصه دوبرادر به این تعریف؛ "دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم. ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که هرکدام در سویی از آن، گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند. ابراهیم که اوضاع را چنین دید به برادرگفت زمین تو مرغوب تر است. باید عوض کنیم. اسماعیل پذیرفت اما بازهم محصول مثل قبل شد. ابراهیم متعجب از حاصل کار، فکر کرد اسماعیل رازی دارد لذا زمان گندم پاشی زمین به سراغ او رفت اما دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد. اسماعیل که مقصود برادر را دریافته بود گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم ، فقط خودم را نمی بینم. پرندگان گرسنه را هم در نظر دارم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. بدان انسان ها نان دل خود را می خورند." بله، نانِ دل و نه حتی نه نان بازو و قدرت تدبیر. نیت و خواست دل که درست شد، همه هستی دست به دست هم خواهند داد تا کارها سامان یابد. تجربه زیستی ما هم پای این واقعیت را امضا می گذارد که افراد خوش قلب و گشاده دست و داری روی باز، موفق ترند. انگار عالم هستی به خواست آنان تنظیم نظم می کند تا در مدار ترقی روز افزون باشند. بد دلانِ خود بین شاید چند صباحی به ظاهر موفق به نظر برسند اما بامداد شان خیلی زود به غروب می رسد اما خوش باطنان خیرخواه را غروبی نیست. این یعنی هرکس نانِ دل خود را می خورد. یعنی نتیجه رفتار خود را در زندگی و سفره خود می بیند. یعنی همان مثل معروفِ "هرچه کنی به خود کنی" پس خوبی کنیم تا خوبی ببینیم.

ب / شماره 5199 / دوشنبه 27 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020928.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 13:47  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

شهید محمد مفتح، به شخصه نماد وحدت حوزه و دانشگاه بود. ریشه در نهادِ مقدسِ حوزه داشت و جان در نهادِ مقدسِ دانشگاه جوان کرده بود. او در حوزه علمیه قم و با درس آموزی از محضر بزرگانی چون حضرات آیات عظام، بروجردی، گلپایگانی، طباطبایی و حضرت امام خمینی، به قله اجتهاد رسید و فلسفه آموخت.او به عنوانِ یکی از مدرسین معروف حوزه علمیه با تحصیلِ علوم جدید،راه به دانشگاه، برد و موفق به اخذ درجه دکتری در رشته فلسفه گردید. این گونه بود که پس از آیت الله، کلمه دکتر هم پیشوند نامِ او شد تا به عنوانِ آیت الله دکتر مفمد مفتح با چهره ای آشنا شویم که ذو ابعاد بود. فرزانه مردی که خود را وقف عام توسعه فرهنگ و ارتقای دانش کرده بود. چراغ داری که تاریکی را از کوچه اذهان می تاراند چنان که "علی الارض" نیز راه را به رهپویان و دانشجویان و طلبه ها نشان می داد. در مبارزات انقلابی نیز نقشی احترام برانگیز داشت. بی "تقیه" آشکارا می گفت و می نوشت و شهر به شهر هم می گشت تا زبانِ رسا و بی لکنتِ انقلاب باشد. همین هم باعث شد او به بعضی شهر ها ممنوع الورود و به زاهدان تبعید شود." شاهکار ِ"نقش آفرینی او در انقلاب که پشتِ "شاه" را لرزاند؛ عید فطر نماز عید که به امامتِ آیت الله دکتر محمد مفتح، در تپه‌های قیطریه برگزار شد و به راهپیمایی بزرگی انجامید، به شاه فهماند، جایی در ایران ندارد. با پیروزی انقلاب نیز مفتح به فتحِ دل ها و جان ها شتاب بخشید و به عنوان عضو شورای انقلاب، برای نهادینه شدن انقلاب و تحقق آرمان هایی که پایش خون هزاران شهید نثار شده بود، عزمِ خویش را جزم و توان خود را وقف کرد تا جریان زلال و روح بخش انقلاب همچنان جاری بماند. این نقش آفرینی و نور افشانی سیه دلان را تحمل ناشدنی بود چنان که خفاش را تاب دیدن خورشید نیست. چنین بود که در 27 آذر 1358، کینه های خود را گلوله کردند تا مردی را از پا بیندازند که به دنبال برپایی حقیقت بود. امام و امت به روزهای روشن تر با او امید بسته بودند چنان که در پیام امام می خوانیم:" امید بود از دانش استاد محترم و از زبان و علم او بهره ها برای اسلام و پیشرفت نهضت برداشته شود؛ و امید است از شهادت امثال ایشان بهره ها برداریم." اما گروهک فرقان با ترور او می خواست این امید را به یاس تبدیل کند اما نفهمید که نور شهادت همان نور خداست که خاموش ناشدنی است.چنان که امام انقلاب هم گواهی داد شهادتِ مفتح و دو پاسدارش،" در دل ملت و جوانان آگاه ما حماسه آفریدند و آتش نهضت اسلامی را افروخته تر و جنبش قیام ملت را متحرک تر کردند. "

ب / شماره 5199 / دوشنبه 27 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020928.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 13:45  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

در نمازم نه خمِ ابرو که «غمِ ابروی» تو در یاد آمد. حق هم همین حالتی بود که محراب به فریاد آمد. چنین است که ننوشته برای من روضه می‌شود آنچه خواهم نوشت. انگار اشک‌ها پیش قراول کلمات می‌شوند در این نوشته. رازی است در میان که دل را و دیده را قبل از کلمات، به سینه‌زنی وا می‌دارد. رازی است میان شهدای گمنام و مادری که مزارش گم است. این سو هزار در هزار مزار داریم که روی‌شان نوشته است «شهید گمنام» و آن سو نامی است بشکوه میان همه عوالم به نام بلند فاطمه زهرا، سلام‌الله‌علیها، که مزاری ندارد. مادر بی‌مزار ماست و برادرانِ مزاردار اما گمنام. حق می‌دهید بر این دو تصویر به اندازه هزار قصیده بگریم؟ نمی‌دانم چگونه باید قلم زد در این میان؟ چه باید نوشت؟ اما کسی در من می‌خواند؛
هیچ آداب و ترتیبی مجوی
هرچه می‌خواهد دل تنگت بگوی

من هم دلتنگم. فاش می‌گویم دلتنگم برای برادرانم. برای آنان که در نسبت مادری همه برادر بودیم بر دامن حضرت زهرا (س). برادر بودیم هرچند بعد از ۱۴ قرن پای‌مان به دنیا باز شد اما می‌خواستیم در کوچه بنی‌هاشم، راه ببندیم بر هرکس می‌خواهد بی‌وضو بدان گام بگذارد. می‌خواستیم دیوار بکشیم برای کسانی که حرمت این کوچه را پاس نمی‌دارند.

ما را خدا ۱۴ قرن بعد آفریده بود اما دل‌مان ۱۴ قرن از خود ما بزرگتر بود. ۱۴ قرن داغ دیده بود و درد داشت. به همین خاطر بود تا نام مادر می‌شد رمز عملیات، غیرت در رگ‌ها فوران می‌کرد. چنان می‌زدیم که دشمن، نشانی خانه‌اش را هم از یاد ببرد چه رسد که باز بخواهد گرد و خاک کند در محله بنی‌هاشم.

ما نسبت به مادرمان غیرت داشتیم و داریم و نشان خواهیم داد در رکاب مهدی زهرا، در عصر ظهور. دنیا خواهد دید غیرت فاطمی را. ما غیرت داریم نسبت به مادرمان همان طور که او نسبت به ما غیرت داشت و دارد و نشان خواهد داد به دنیا در عصر ظهور. همین غیرت بود که برادران‌مان می‌خواستند به افتخار گمنامی برسند. می‌خواستند مزارشا ناپیدا باشد.

می‌خواستند غربت‌شان روضه‌ای باشد که همه را یاد مادر بیندازد. مادری که نامش در ملک و ملکوت معجزه می‌کند اما مزارش همچنان ناپیداست. همین است که گمنامی برای ما می‌شود یک ارزش مضاعف که همه «عبدالله» هایی که نامِ پدرشان «روح الله» است را متمایز می‌کند از همه برادران و ممتاز می‌کند حتی در میان شهدا. کلام دارد به پایان می‌رسد اما انگار «حسین بیتانی» در من جان می‌گیرد؛
دیر آمدم، دیر آمدم، در داشت نی سوخت
هیئت میانِ «وای مادر» داشت می‌سوخت.....
جانکاه قرآنی که زیر دست و پا بود
جانسوزتر آیات کوثر داشت می‌سوخت....

داغدار باغی که می‌سوخت میان آمد و شد تاریخ می‌رسم به اینجا که؛
باید به یاران شهیدم می‌رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت....
بله سوختیم و سوختند برادران ما در آتشی که خانه مادر را در سوزاند. از ما دل سوخته است تا امروز و چنین است که نام شهدای گمنام روضه غریبی حضرت مادر است. نام مادر هم که زمستان کند چشم‌ها را ، شهدای گمنام هم کنار هم صف می‌کشند به تکریم عزادارن مادر....الله اکبر از این رابطه مادر- فرزندی. الله اکبر از این رابطه فرزند- مادری. الله اکبر از این راز که چون شکوفا می‌کند دل و دیده و دست را بی‌تاب می‌کند برای ظهور......

خبرگزاری دفاع مقدس / کد خبر: ۶۳۸۴۵۳ / یکشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۲ / ساعت: ۰۷:۵۹

https://dnws.ir/638453

https://defapress.ir/fa/news/638453

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:39  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

تروریست ها را قاطعانه در هم بکوبید. لحظه ای و فقط لحظه ای تردید در برخورد درهم کوبنده، فضا دادن به آنان است تا بی رحمانه تیر در پیکر مدافعان وطن بنشانند. تا دیوار اقتدار ملی را آجر ریز کنند. تا روان جامعه را به سوهان بکشند. تا جا باز کنند برای دشمن. این اصلا پذیرفتنی نیست. این شجره خبیثه را باید ریشه کن کنیم. حتی به تنه خشک آن هم نباید رحم کرد که امکان قدکشیدن "پاجوش" هایش باشد. دیده ایم درحت هایی که می خشکد اما کار تمام نمی شود. بهار که برسد از راه، شاهد رشد پاجوش هایی هستیم که از منتهی الیه تنه درخت از کنار زمین می روید و این استعداد را دارد که قد بکشد و جای درخت خشکیده را بگیرد. در موضوع تروریسم هم همین مثال می تواند صادق باشد. مگر کم گروه های تروریستی را "تنه بُر" کرده ایم. کم پرونده بسته ایم برای گروهک ها پس چرا باز شاهد توحش گونه های دیگر هستیم از این جانورانی که دندان در جسم فرزندان و جان ملت می زنند؟ بزنید شان. قاطعانه و محکم در هم بکوبید جوری که دیگر نتواند زاد و ولد کند این جریان فاسد. فراریان حادثه تروریستی راسک را بگیرید. هر کدامشان را سرِ یک نخ بدانید و تا آخرش را بروید. به جای 12 شهیدی که دادیم، حداقل باید 120 نفرشان را بکشیم. زمان بزن دررو در مناطق مرزی هم باید به آخر برسد. یکی زدند باید ده تا بخورند. این منطق قرآن است که "عِشْرُونَ صَابِرُونَ" را برای " يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ ۚ" کافی می شمارد. هر مومن توان غلبه بر 10 کافر دارد.به ازای هر مومن مجاهد امنیت بان هم باید 10 تروریست مزدور امنیت سوز را از پا بیندازیم. تردید در برخورد قاطع، آنان را برای تکرار جنایت به یقین می رساند. باید ببینند که اگر تیر مشقی شلیک کردند با آرپی جی جواب می گیرند. بزنیدشان به حکمِ" وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ ۚ؛ با کافران بجنگید تا دیگر فتنه و فسادی نماند و آیین همه دین خدا گردد" فقط زمانی انگشت از ماشه بردارید که ادامه آیه می فرماید" فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ؛ و چنانچه دست (از کفر) کشیدند خدا به اعمالشان بیناست." تا وقتی دست از ترور نکشیده اند، به حکم محاربه درهم شان بکوبید. چنان که توان برخاستن نداشته باشند، همین!

ب / شماره 5198 / شنبه 25 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020925.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:37  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

ننوشته برای من روضه می شود آنچه خواهم نوشت. انگار اشک ها پیش قراول کلمات می شوند در این نوشته. رازی است در میان که دل را و دیده را قبل از کلمات، به سینه زنی وامی دارد. رازی است میان شهدای گمنام و مادری که مزارش کم است. این سو هزار در هزار مزار داریم که روی شان نوشته است "شهید گمنام" و آن سو نامی است بشکوه میان همه عوالم به نام بلند فاطمه زهرا، سلام الله علیها، که مزاری ندارد. مادر بی مزار ماست و برادرانِ مزاردار اما گمنام. حق می دهید بر ا ین دو تصویر به اندازه هزار قصیده بگریم؟ نمی دانم چگونه باید قلم زد در این میان؟ چه باید نوشت؟ اما کسی در من می خواند؛ هیچ آداب و ترتیبی مجوی هرچه می خواهد دل تنگت بگوی من هم دلتنگم. فاش می گویم دلتنگم برای برادرانم. برای آنان که در نسبت مادری همه برادر بودیم بر دامن حضرت زهرا(س). برادر بودیم هرچند بعد از 14 قرن پای مان به دنیا باز شد اما می خواستیم در کوچه بنی هاشم، راه ببندیم بر هرکس می خواهد بی وضو بدان گام بگذارد. می خواستیم دیوار بکشیم برای کسانی که حرمت این کوچه را پاس نمی دارند. ما را خدا 14 قرن بعد آفریده بود اما دل مان 14 قرن از خودما بزرگتر بود. 14 قرن داغ دیده بود و درد داشت. به همین خاطر بود تا نام مادر می شد رمز عملیات، غیرت در رگ ها فوران می کرد. چنان می زدیم که دشمن، نشانی خانه اش را هم از یاد ببرد چه رسد که باز بخواهد گرد و خاک کند در محله بنی هاشم. ما نسبت به مادرمان غیرت داشتیم و داریم و نشان خواهیم داد در رکاب مهدی زهرا، در عصر ظهور. دنیا خواهد دید غیرت فاطمی را. ما غیرت داریم نسبت به مادرمان همان طور که او نسبت به ما غیرت داشت و دارد و نشان خواهد داد به دنیا در عصر ظهور. همین غیرت بود که برادران مان می خواستند به افتخار گمنامی برسند. می خواستند مزارشا ناپیدا باشد. می خواستند غربت شان روضه ای باشد که همه را یاد مادر بیندازد. مادری که نامش در ملک و ملکوت معجزه می کند اما مزارش همچنان ناپیداست.....

ب / شماره 5198 / شنبه 25 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020925.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:34  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

پارا هزار فرسنگ از گلیم نداشته‌شان درازتر کرده‌اند آدم‌کش‌ها. انگار جلوی خود را باز دیده‌اند. خالی است این خواب و خام است خیال‌شان. حی علی خیر العمل بخوانیم همه و فریاد بزنیم بر سر مسئولان که تروریست‌ها را قاطعانه در هم بکوبید. این «خیر العمل»است در برابر کسانی که مانع «حی علی الفلاح»اند و رستگاری مردم را تاب نمی‌آورند. لحظه‌ای و فقط لحظه‌ای تردید در برخورد درهم کوبنده، فضا دادن به آنان است تا بی رحمانه تیر در پیکر مدافعان وطن بنشانند. تا دیوار اقتدار ملی را آجر ریز کنند. تا روان جامعه را به سوهان بکشند. تا جا باز کنند برای دشمن. این اصلا پذیرفتنی نیست. این شجره خبیثه را باید ریشه کن کنیم. حتی به تنه خشک آن هم نباید رحم کرد که امکان قدکشیدن “پاجوش”هایش باشد.

دیده‌ایم درحت هایی که می خشکد اما کار تمام نمی‌شود. اولین فرصت که برسد از راه، شاهد رشد پاجوش‌هایی هستیم که از منتهی الیه تنه درخت از کنار زمین می‌روید و این استعداد را دارد که قد بکشد و جای درخت خشکیده را بگیرد. در موضوع تروریسم هم همین مثال می‌تواند صادق باشد. مگر کم گروه‌های تروریستی را “تنه بُر” کرده‌ایم. کم پرونده بسته‌ایم برای گروهک‌ها پس چرا باز شاهد توحش گونه‌های دیگر هستیم از این جانورانی که دندان در جسم فرزندان و جان ملت می‌زنند؟ بزنیدشان. قاطعانه و محکم در هم بکوبید جوری که دیگر نتواند زاد و ولد کند این جریان فاسد. فراریان حادثه تروریستی راسک را بگیرید. هر کدامشان را سرِ یک نخ بدانید و تا آخرش را بروید. به جای ۱۲ شهیدی که دادیم، حداقل باید ۱۲۰ نفرشان را بکشیم. زمان بزن دررو در مناطق مرزی هم باید به آخر برسد. یکی زدند باید ده تا بخورند. این منطق قرآن است که “عِشْرُونَ صَابِرُونَ” را برای ” يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ ۚ” کافی می‌شمارد. هر مومن توان غلبه بر ۱۰ کافر دارد. به ازای هر مومن مجاهد امنیت‌بان هم باید ۱۰ تروریست مزدور امنیت‌سوز را از پا بیندازیم. تردید در برخورد قاطع، آنان را برای تکرار جنایت به یقین می‌رساند. باید ببینند که اگر تیر مشقی شلیک کردند با آرپی جی جواب می‌گیرند. بزنیدشان به حکمِ” وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ ۚ؛ با کافران بجنگید تا دیگر فتنه و فسادی نماند و آیین همه دین خدا گردد” فقط زمانی انگشت از ماشه بردارید که ادامه آیه می فرماید” فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ؛ و چنانچه دست (از کفر) کشیدند خدا به اعمالشان بیناست.” تا وقتی دست از ترور نکشیده‌اند، به حکم محاربه درهم‌شان بکوبید. چنان که توان برخاستن نداشته باشند، سرزمین هایی که پناهگاه‌شان شده است را اگر دولت مسئول، بی مسئولیتی می‌کند، مثل اقلیم کردستان عراق به موشک ببندید. تا کی باید هزینه غفلت دیگران را با خون فرزندان‌مان بدهیم؟

انصاف نیوز / جمعه 24 آذر 1402

http://www.ensafnews.com/472269/

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:31  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

فاطمیه و یک سوال؛

فاطمیه را سیاهپوش و گریان چشم برگزار می‌کنیم. اهل روضه‌ایم و سعی می‌کنیم در تنظیم روابط، جایی بایستیم که صفِ فاطمیون است. این خیلی خوب است. ارجمند است اما رسیدن به این جایگاه نیازمند شناخت و رهپویی منهج فاطمی است. این نیز جز انجام اوامر و پرهیز از منهیات نیست که بی‌بی فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) خود به صراحت راه را نشان می‌دهند "اطیعُوا‌الله فیما امَرَکم بِهِ و [ما] نَهاکم عَنهُ؛ خداوند را در آنچه به شما فرمان داده و از آنچه نهی کرده، اطاعت کنید." نمی‌شود ادعای فاطمی داشت اما خدای فاطمه را اطاعت نکرد. نمی‌شود نسبت به محرمات فردی و به ویژه مسئولیتی بی‌توجه و از انجامِ واجبات فردی و باز به ویژه مسئولیتی، شانه خالی کرد. در خبرها خوانده‌ایم که برخی از افراد به برگزاری مراسم اهتمام دارند اما در انجام مسئولیت بی‌‌همیتند. این، با منطق فاطمی ناهمراه است. بخوانیم و بشنویم از حضرت زهرا(س) که "فَرَضَ اللّهُ... تَرک... اکلِ اموالِ الیتامی اجارَهً مَن الظُّلمِ؛ خداوند پرهیز از خوردن مال یتیم را برای جلوگیری از ظلم [و حق کشی] واجب ساخت." دوباره بخوانیم و تامل کنیم در فساد‌هایی چون چای دبش، حقِ چند ین و چند هزار یتیم پایمال شده است. در این فرایند ظالمانه، ظلم چقدر ضریب پیدا کرده است؟ فاطمیه برگزار کردن صرفا به سیاه پوشی و گریه نیست. به انجام تکالیفِ مقررشده برای هر کدام‌مان است. نمی‌دانم در روضه‌ها هم "چای دبش" سرو می‌شود یا با تامل برگزارکنندگان، چای روضه را از حلال‌ترین‌ها انتخاب می‌کنند. امید وارم چنین باشد و فاطمیه ما را به حلال اندیشی و حلال رفتاری و حلال خوری برساند. فلسفه روضه و مراسم، تحریر رضوان در زمین است. برای بهشتی سازی اخلاق عمومی است. برای اصلاح امور است. اما آنچه در برخی مراسم - با هزار تاسف - می‌بینیم و می‌شنویم و می‌خوانیم، مسیری عکس این پیموده می‌شود. آنان که پشت تریبون قرار می‌گیرند، به جای توجه دادن به ضرورت صافی شدن دل و دیده، به تسویه حساب جناحی می‌پردازند. خانه روضه حضرت فاطمه را تصرف می‌کنند. سخنانی می‌گویند که با عدالت ناسازگار است حال آن که حضرت بی‌بی(س) می‌فرمایند، "فَرَضَ اللّهُ... العَدلَ فِی الاَحکامِ ایناساً للرَّعِیهِ؛ خداوند عدالت در داوری‌ها را برای آرامش مردم، واجب ساخت." به واجبات الهی توجه کنیم. به عمل آن را مرعات نماییم. فاطمیه باید مقوم رفتار دینی باشد. این گونه می‌شود احساس لطیف و اشک‌های زلال را به معرفت فاطمی ارتقا داد.

جمهوری اسلامی / شماره12703 / پنجشنبه 23 آذر 1402 / صفحه اول و 3 / خبر

https://jepress.ir/?newsid=320014

http://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/23/3.pdf

انتخاب / https://www.entekhab.ir/fa/news/750481/

اعتمادآنلاین / https://www.etemadonline.com/tiny/news-644545

8صبح / https://8sobh.ir/?p=67058

آفتاب نیوز / https://aftabnews.ir/fa/news/879762

صاحب خبر / https://sahebkhabar.ir/news/64045920

سرخط24 / https://sarkhat24.com/?p=46700

نیوزین / https://newsin.ir/fa/content/25665170.html?mainsurce=true

دیباچه / https://dibaache.com/post/21282036

خبرچینش / https://khabarchinesh.ir/?p=149096

دولت نیوز / https://dolatnews.com/?p=206965

قطره / خبرفارسی/ خبربان / ویستا / مخبرنیوز / کوثرنیوز / فراخین / شهرخبر /

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:27  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

تاریخ، معلم است. آنان که درس می‌گیرند به توفیق می‌رسند. کسانی که با چشم‌بسته از برابر آن می‌گذرند وقتی چشم‌باز کنند باید دست‌های خود را به تسلیم بالا ببرند. اجازه بدهید با یک نقل‌قول طلایی شروع کنم؛ "خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم." این را بیش از یک قرن پیش یک بانوی نجیب تبریزی بر زبان آورد. وقتی‌که نان نداشتند در محاصره 9 ماهه و پسرش بوته علف را با خاک می‌خورد. ستارخان در خاطراتش میگوید” من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می‌کردم آذربایجان شکست می‌خورد و اگر آذربایجان شکست می‌خورد ایران شکست می‌خورد. اما در زمان مشروطه یک‌بار گریستم؛ و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا؛ از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و به دلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می‌خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می‌دهد و می‌گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: “اشکالی ندارد فرزندم، خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم.” آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد….” این رسم ما ایرانی‌هاست؛ خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم. این را بارها و بارها ثابت کرده‌ایم. به‌ویژه در دفاع مقدس این باور را به فرهنگی تبدیل کردیم که در جهان نیز به سبک زندگی تبدیل می‌شود. خط سیر محور مقاومت دقیقا همین است.

امروز هم فلسطینیان” خاک می‌خورند اما خاک نمی‌دهند.” خون می‌دهند اما خانه را به اشغالگران وانمی‌گذارند. قطعا اگر این نگرش به رفتار عمومی فلسطینی‌ها دربیاید. پیروزند حتی اگر صهیونیست‌ها همه تونل‌ها را هم با بمب‌های اسفنجی ببندند یا از آب دریا،پُر کنند. اگر در میان مردم آن دیار هزار زخم و هزار شهید، مثل آن مادر آذری ایرانی فراوان شوند آن‌وقت. شکست اگر هزار برگ هم باشد همه به نام دشمن سند خواهد خورد. اگر حماس بتواند نقش “ستارخان” را زیست کند، فلسطین، زنده خواهد ماند.

دوباره زیتون‌ها بار خواهند داد. چشمه‌ها جاری خواهند شد. کودکان از نانِ گرمِ گندمی خواهند خورد که به دست پدرانشان، در خاکِ خودشان، کاشت شده است. دیگر آسیاب زندگی‌شان بی گندم نخواهد چرخید. گندم خواهد بود، آراد خواهد شد. به نانوایی خواهد رفت و نان گرم سر سفره‌شان فراوان خواهد شد. ان شاالله

نخست نیوز / کد نوشته: 87024 / پنجشنبه آذر 23, 1402

https://nakhostnews.com/?p=87024

نخست شماره 992 / پنجشنبه آذر 23, 1402 / صفحه 3 / جامعه

https://nakhostnews.com/wp-content/uploads/2023/12/sait-N-1.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:23  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

قوی کسی نیست که وزنه های بزرگ بر می دارد. کسی نیست که همه حریفان را مغلوب می کند. در نظام تربیت دینی، قوی کسی است که بر خویش غالب آید. مدیرترین مردمان هم – به همین قاعده- کسی است که بتواند خود را مدیریت کند. سازنده ترین افراد هم این است که در خودسازی به توفیق برسد. کسی که چنین شد، در ساخت عالم و آدم موفق خواهد شد. در مدیریت جهان دست برتر را خواهد داشت. در غلبه بر همه چیز هم به پیروزی خواهد رسید. مهم این است که اختیار خود را به دست خویش داشته باشد و سخت هنگامه های شکیبایی سوز هم او را از مدار خارج نکند. این را در ماجرایی حکمت آموز چنین می خوانیم که؛ پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله) از مکانی عبور می کردند، جمعیتی جمع شده بودند و مردی پر قدرت را تماشا می کردند که سنگ بزرگی را از زمین برمی داشت و همه از عمل آن ورزشکار قوی در شگفت بودند. پیامبر( صلی الله علیه و آله) پرسیدند این‌ اجتماع برای چیست؟ مردم کار وزنه برداری آن قهرمان را به عرض ایشان رساندند. آقا فرمودند آیا به شما نگویم قوی تر از این مرد کیست؟ سپس در بابر نگاه مردمان فرمودند:" رَجُلٌ سَبَّهُ رَجُلٌ فَحَلِمَ عَنْهُ فَغَلَبَ نَفْسَهُ و َغَلَبَ شَيْطَانَهُ وَ شَيْطَانَ صَاحِبِهِ؛ قوی تر از او کسی است که به او دشنام دهند و بردباری کند و بر نفس سرکش و انتقام جوی خود غلبه کند و بر شیطان دشنام گو پیروز شود." پیروزیی چنین است که هم انسان ساز است و هم جامعه پرداز. قهرمانی ورزشی، لحظاتی چند شادی می آورد اما خیلی زود تمام می شود برای مردم اما پهلوانی اخلاقی و خویشتنداری آثار و برکات بلند مدت دارد. امام صادق( علیه السلام) نیز به موضوع چنین توجه می دهند که؛ " لاَ تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ لاَ تُمَارِيَنَّ حَلِيما وَلاَ سَفِيها فَإِنَّ اَلْحَلِيمَ يَغْلِبُكَ وَاَلسَّفِيهَ يُرْدِيكَ ؛ جدال نكن كه آبرويت مى رود، همچنين با مردم{چه} بردبار و{چه} نادان مجادله نكنيد زيرا شخص بردبار بر تو پيروز مى شود و نادان تو را خوار می سازد. " راه پیروزی فردی و موفقیت اجتماعی بردباری است. مهارت رفتار درست در نادرست ترین شرایط است. خود را به رسم اهل عصمت هر روز شکیباتر کنیم......

ب / شماره 5197 / پنجشنبه 23 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020923.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:19  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

تا شرحِ جدول زندگی کسی را نداشته باشیم، یک کلمه اش را هم نمی توانیم جواب بدهیم. همان طور که چهره ها گوناگون و صورت ها متفاوت و سیرت ها غیر از هم است، کلمات شکل دهنده هندسه فکری افراد هم متفاوت است. به همین خاطر است تا شناخت درست از هم نداشته باشیم، در فهم یکدیگر هم ناکام خواهیم ماند حتی به اندازه یک کلمه. بنده خدایی این واقعیت را در قالب یک رویداد چنین روایت کرده بود که؛ " توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم .طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم خواندم سه عمودی... یکی گفت : بلند بگو! گفتم : یک کلمه سه حرفیه _ازهمه چیز برتر است؟ حاجی گفت: پول. تازه عروس مجلس گفت: عشق. شوهرش گفت: یار. کودک دبستانی گفت: علم حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: حاجی اینها نمیشه . گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه. خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه. مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است. سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار. ديگری خندید و گفت: وام. یکی از آن وسط بلندگفت: وقت. خنده تلخی کردم و گفتم: نه . اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر می کنم. شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش. کشاورزبگوید: برف. لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا. نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: خدا." دوباره پاسخ ها را مرور کنیم. اگر بگوئیم خدا، همه این کلمات سه حرفی هم معمنایی متفاوت پیدا می کند و هم فقط با لطف خداست که می توان به بهترین نوع این کلمات سه حرفی رسید. حاجی اگر می گفت خدا، پول و سکه و طلا و مل و جاه اش هم حلال می شد و هم برکت می یافت. خود او هم آنقدر بزرگ می شد که هزاران نفر سر سفره اش بزرگ شوند. نگفت خدا لذا اگر همه دنیا را هم داشته باشد، یک وارث اش همه را یک جا برمی دارد و نه قورت و نیمش هم باقی می ماند. باور خدا و برکت نام اوست که ران ملخی را برکت روزگار می بخشد. تازه عروس هم اگر می گفت خدا، عشقش دوجهانی می شد به گونه ای که لحظه ای از زندگی اش هم از شهد آن خالی نماند. شوهرش هم اگر می گفت خدا، یار، برایش پرباز و بار برایش پر بازان می شد. پشتش هم به رفاقت کریمی گرم می شد "رفیق من لارفیق له" است. مادر بزرگ هم اگر می گفت خدا، عمرش به روشنایی ایمان به ابدیت در سرای باقی گره می خورد.کفش و برف و صدا و نور و... همه با خدا معنا و وسعت می یابد. بگوئیم خدا همه چیز درست می شود. آن وقت فصل مشترکی پیدا می کنیم که همدیگر را بشناسیم و جدول زندگی هم را کامل کنیم. خدا ما را نسبت به هم مسئول آفریده است. با هم است که می توانیم همه مشکلات را سر ببریم تا شکلات بماند برای شهد کامی همه مان. بگوییم خدا، هم خُلقِ مان باز می شود و هم خَلق به آرامش می رسد. بگوئیم خدا.....

ب / شماره 5197 / پنجشنبه 23 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020923.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:18  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

فیلم و سریال هم مثل کتاب است. با هربار دیدن، می توان به فهم تازه ای رسید و دریافتی تعالی دهنده داشت. من در تماشای مکرر مجموعه «یوسف پیامبر» این بار به عایدی متفاوتی رسیدم، به اینکه آرامش رضایتمندی نتیجه اعتماد است. اوج آن را در اعتماد به «ولی خدا» می توان به دست آورد. این را بیش از هر کس می شود در وجود «آخناتون»، حاکم مصر، دید؛ آرامشی که در چهره اش موج می زند، رضایتمندی که از دیده و لبانش می تراود. او ایمان آورده است به اینکه «یوزارسیف حکیم» نبی خداست. پس با یقین کارها را به او واگذار کرده است؛ می داند «با کریمان کارها دشوار نیست»، ولی حق هم در شمار اکبر کریمان است. آنان که خود را با ولی خدا تعریف می کنند، به معرفتی می رسند که آنان را از دروازه اعتماد به ساحل آرامش می رساند. بی تابی، عصبانیت، ناخویشتن داری و... ثمره دوری از این فهم است که «عالم محضر خداست» و همه ما در حضرت و پیشگاه حکیم و خبیر و علیم و قادری هستیم که به همه چیز اشراف دارد. تشرف به این فهم شریف، آرامش بخش و استغنا آفرین است؛ لذاست که می بینیم نیوشندگان عرفان و خط خوانان معنوی قرآن، در بی تاب ترین شرایط هم آرام اند؛ هیچ گردبادی نمی تواند زلف باورشان را به هم بریزد. کسانی که از این خرمن دست خالی بیرون بروند، نسیمی نوزیده، فرو می افتند. پیش هنگام هر اتفاقی اینان به هم ریخته اند؛ آوار پیش از زلزله را مثال می شوند. هرچند «در مثل مناقشه نیست»، اما «مثال» شدن برای آوار پیش از زلزله، معنایی جز دوری از «مبدأ» و ناباوری به «معاد» نمی تواند باشد. آنان که ایمان خود را کامل می کنند، در حقیقت سهم خود را به طور کامل از زندگی می گیرند. آرامش ایمانی شان، بستر رشد و تعالی تمام ساحتی شان می شود. هم جغرافیای اثر گذاری شان توسعه پیدا می کند و هم تاریخ و سال شمار عمرشان برکت و فزونی می یابد. فکر می کنم اگر تماشای سریال هیچ چیز دیگر نداشته باشد، همین یک دریافت می ارزد تا وقتی که برای تماشای مکرر آن گذاشتیم حلال شود؛ هرچند که سوغات های دیگر هم دارد، از جمله اینکه تا از دیگران نبری، به دوست نمی پیوندی. عمان سامانی زیبا می گوید:

گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست

رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست

این را هم در زلیخا می توان دید، هم در یعقوب نبی. تا زلیخا دل را از خدایان گوناگون آب و جارو نکرد، صدایش به گوش یوسف نرسید. یعقوب هم تا دل نبرید از یوسف، به او دست نیافت. این هم یعنی همان که قاآنی می گوید:

رسم عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن

یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن

آنان که دل از غیر برمی دارند و به خدا دخیل می بندند از بخل زمین و زمان در امان اند. آرامش، رهین زیستنی بر مدار خدا و ولی خداست.

شهرآرا / شماره 4108 / چهارشنبه 22 آذر 1402 / صفحه 13 / جامعه

https://shahraranews.ir/fa/publication/content/14679/391288

https://shahraranews.ir/files/fa/publication/pages/1402/9/21/14679_137143.pdf

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:20  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند. این را بسیار شنیده و گفته ایم. نغز کلامی است راه گشا که اگر سرمشق رفتاری ما شود، همه چیز درست می شود. کاملِ این قاعده اجتماعی را در نامه 31 نهج البلاغه از قلم امام علی(ع) چنین می خوانیم:" يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا؛ اى فرزندم! نفس خويش را ميزانى بين خود و بين ديگران قرار ده، پس از براى ديگران دوست بدار آنچه را كه براى خودت دوست مي دارى، و خوش ندار براى ديگران آنچه را براى خودت خوش ندارى." اگر همین یک قاعده را به رفتار درآوریم، زندگی ما چنان قانونمند خواهد شد که برای اجرا نیازمند هیچ مامور قانونی نخواهد بود. نیاز به مامور زمانی است که یادنگریم قانونمند زندگی کنیم. در حقیقت حضور مامور قانون برای وادار کردن قانون شکنان به تمکین است و الا قانونمداران که خود" عامل" به آن اند. در مرحله بعد، "آمر " به آن هم می شوند در فرایند امر به معروف و نهی از منکر. قانون شکنان را به نظم باید درآورد و خواست از آنان که آنچه بر خود می پسندند را در حق دیگران هم روا دارند. نشود حکایت مانند این که بنده خدایی می گفت، از هر کس می پرسند خط قرمز اخلاقیت چیست؟ می گوید: دروغ. منتها اکثرا منظورشان این است که " به من کسی دروغ نگوید" اما اگر من دروغ گفتم ، بقیه درک کنند و اشکالی برای آن نیست! اسمش را هم می گذاریم دروغ مصلحتی! نمی دانند دروغ مصلحتی باید در بردارنده مصلحت دیگران باشد نه مناغع دنیایی من. طرف می خواهد مثلا زمین بگیرد در برابر پرسش آیا زمین و مسکن دارید؟ می نویسد خیر. قسم هم می خورد. وقتی می گویی تو که چند خانه و زمین داری، چرا گفتی خیر؟ می گوید دروغ مصلحتی بود! نه خیر، منفعتی بود. آن هم منفعتِ وراث و الا برای تو که می شود هیزم جهنم. اگر طالب مصلحت بودی باید با خواندند پرسش در باره زمین، فرم را ننوشته کنار می گذاشتی. باری منفعت مادی، مصلحت شرعی ایجاد نمی کند هرچند ما بخواهیم. تلخی حقیقت را هزار بار باید ترجیح داد بر شیرینی ظاهری بی صداقتی. جایی خواندم، زندگی از مرگ پرسید: چرا انسان ها عاشق من هستنداما از تو متنفرند؟ مرگ پاسخ داد: برای اینکه تو یک دروغ زیبایی و من حقیقتی تلخ...!

ب / شماره 5196 / چهارشنبه 22 آذر 1402 / صفحه 7

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020922.pdf

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:17  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

نتوانسته ایم نسبت خود را با خلقت درست تعریف کنیم. این نادرستی در تعریف ما را از معرفت و شناخت دور می کند. خدا رحمت کند آیت الله صفائی حائری را. به ظرافت هشدار می داد تا هوشیار مان کند که "آنهايى كه آمده‌اند در اين عالم، آدم ببينند، فقط انتظار نمايشنامه‌اى را مى‌كشند كه هنوز ساخته نشده است." به تماشا نیامده ایم. آمده ایم تا زندگی کنیم. نقش بیافرینیم. بزرگ شویم به واقع،" ما در اين عالم نيامده‌ايم تا به ما آدم نشان بدهند؛ بلكه آمده‌ايم آدم شويم و آدم بسازيم." این ساخت و ساز است که جهان را هم به قرار بهشت می سازد. ولی چون عکسمسیر می رویم در زندگی به جهنم می خوریم. به قول استاد، " وقتى معيارمان «آدم ديدن» شد، هنگامى كه همين آدم‌هايى كه ما را جمع كردند، تو زرد درآمدند، تصميم مى‌گيريم مسير حق را رها كنيم." این را همه مان تجربه کرده ایم. بسیار هم تجربه کرده ایم. این که فلان را که زاهد دهر می پنداشتیم چپ کرد ما هم چپ می کنیم. بالاتر از این؛" به رها كردن مسير حق نيز قانع نمى‌شويم، بلكه جلوى حق مى‌ايستيم؛ غافل از اينكه وقتى ديگر آدم‌ها تو زرد از آب درآمدند، تازه بار ما سنگين‌تر مى‌شود!" باید جای خالی آنان در جبهه حق را هم پُر کنیم نه این که خاکریز را ترک کنیم تا جبهه تَرَک بردارد. ما با معیار ها، با بینات، با دلایل آشکار، مسیر مان را انتخاب می کنیم و در آن قدم می گذاریم. این می طلبد تا به جای نگاه به آدم ها به معیار ها نگاه داشته باشیم. آیت الله در این جایگاه نیز راهی که باید برویم را چنین تبیین می کنند؛" اما وقتى ديديم كه نمى‌توانيم رها كنيم، بايد بنيادى را بريزيم. وقتى فردى از جمع، { حتی بزرگانی از جمه} آلوده شده، نمى‌توانيم طب را رها كنيم؛ بلكه بايد طبيب‌هاى پاكى را بسازيم." باید راه را با همراهان سلامت ادامه دهیم. "اينجاست كه آنچه تا حال برايمان يك استحباب بود، به صورت يك ضرورت درخواهد آمد. " ضرورتِ ساختن و پرداختن و راه را ادامه دادن. استاد در صفحه 143 کتاب گرانسنگِ "جمع ها و حاصل جمع ها" چنین توجه می دند که " اگر الله ما را جمع كرده و او ما را به هم ربط داده باشد، با ديوارها، فاصله‌ها، فرسنگ‌ها و شغل‌ها از همديگر جدا نمى‌شويم." نباید هم بشویم که وقتی با هم هستیم و جماعت هستیم "یدالله مع الجماعه" را درک می کنیم. با هم باشیم. معیار ها را ملاک عمل قرار دهیم. قرار ها مان را به قواره افراد تنظیم نکنیم که چون افتادند ما هم انتحار کنیم.راه این است. رهرو باشیم.

ب / شماره 5196 / چهارشنبه 22 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020922.pdf

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:15  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

مناظرات دانشجویی، متین، منطقی، عالمانه بر مبنای داده‌های علمی و قابل اندازه گیری، بدور از بدکلامی و بدگویی برگزار می‌شد. به نقد نظر هم می‌پرداختند اما به یکدیگر - چه شخص و چه شخصیت هم - کاری نداشتند. لذت بردم وقتی در دو نشست مناظره دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد، نشستم و بهره بردم. بچه‌های ما، با مطالعه، عمیق و چند ساحتی بحث می‌کردند. ارجاعات‌شان به منابع جالب و استدلالات‌شان حرفه‌ای و دارای منطق احترام برانگیز بود. معلوم بود که می‌خواهند زوایای بحث روشن و نظرِ صائب‌تر فرانگاه دانشجویان قرار گیرد. این را که دیدم تصمیم گرفتم به خداقوتی شان قلمی بزنم. همان جا دعا کردم کاش مسئولان محترم و رقبای انتخاباتی، از دانشجویان یاد می‌گرفتند. خدا را هم البته شکر کردم که دانشجویان، از آنان یاد نگرفتند! خیلی خوب می‌شود این بار قاعده "الناس علی دین ملوکهم" را برعکس بخوانیم و سیاستمداران و رقبای انتخاباتی را دعوت کنیم تا به شیوه "الناس"، رسم مناظره را بیاموزند. ناس که این بار فرزندان نخبه ایرانند. آن وقت فقط نظرات مطرح خواهد شد و لازم نخواهد بود حضرات با کاندیداهای پوششی در قامت بادیگارد به مناظره پا بگذارند. کسی عکسِ زن دیگری را سر دست نخواهد گرفت و بگم بگم راه نخواهد انداخت. اگر رسم خوب دانشجویان، درس شود برای کاندیداها، مناظرات به روشنگری خواهد انجامید نه نفرت پراکنی. آنچه از – مثلا - مناظرات انتخاباتی دیده‌ایم، جز اندکی، بقیه "منافرات" بود. البته نه به معنایی که فرهنگنامه‌ها در برابر این کلمه می‌گذارند که در غرب باستان، در کنارِ "مشاورات" و "مشاجرات" سه سبکِ اصلی فن خطابه را شکل می‌دادند. بل به این معنا که به کشت و کار نفرت می‌انجاید سبک رفتاری و گفتاری‌شان که به تعمیق تنفر انجامید که بعد سال‌ها هنوز زخم آن بر روح و روانِ جامعه باقی است. هر دوره هم متاسفانه به نوعی تکرار می‌شود و برخی خوشحالند که لودر و بولدزر نامیده شوند و از روی اخلاق رد شوند. بدبختانه کسانی که بیش از همه مرگ بر آمریکا می‌گویند خود به همان شیوه‌ای بحث می‌کنند که در مناظرات انتخابات آمریکا شاهدیم. شاید هم شدید‌تر از آن. انگار دستگاهِ کُپی آقایان خیلی خوب کار می‌کند! بگذریم. دانشجویان عالمانه و مومنانه بحث کردند. هر دو طرف هم برنده واقعی بودند هرچند به جبرِ داوری باید یک گروه نام‌شان اعلام می‌شد. برخلاف برخی مناظرات که هر دو طرف با باخت از میدان خارج می‌شدند. واقعا باید خداقوت گفت به دانشجویان که برای آموختن آمده بودند و داوران و دانشگاه که این فرصت را فراهم کرده بودند. خدا قوت!

جمهوری اسلامی / شماره 12701 / سه شنبه 21 آذر 1402 / صفحه اول و 3 / خبر

https://jepress.ir/?newsid=319829

https://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/21/3.pdf

شفقنا / https://fa.shafaqna.com/news/1703887/

اعتمادآنلاین / https://www.etemadonline.com/tiny/news-644276

آفتاب نیوز / https://aftabnews.ir/fa/news/879309/

بیان فردا / https://www.bayanfarda.ir/fa/tiny/news-13715

صاحب خبر / https://sahebkhabar.ir/news/64015755/

رویدادایران / https://ruydadiran.com/277161

خبربان/ تابناک / عصرایران / اصلاحات نیوز / ویستا / قطره / خبرفارسی / چندثانیه / مخبرنیوز / و....

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:40  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

مسابقه ها فقط برای سرگرمی نیست. درس هم باید گرفت از آن. درسی که بتواند زندگی ات را بسازد. مثل آنچه در مسابقه اولاغها و اسب اتفاق افتاد واقعا برای آدمها درس آموز است. پس مهم نیست مسابقه دهندگان که و چه هستند مهم این است که ما درست درس بگیریم. این حکایت را بخوانید لطفا؛ فردی که کارش برگزاری مسابقات سرعت الاغ ها بود، برای تنوع یک اسب را به مسابقه آورد. ولی با کمال تعجب در هنگام مسابقه اسب از جایش تکان نخورد و الاغ ها با تمام توان می‌دویدند. اسب فقط نگاه می‌کرد . و سم بر زمین می کوبید. همه متعجب شده بودند که چرا حرکت نمی کند؟ رندی از آن میان گفت: اسب، خر ها را در اندازه خود نمی بیند که با آنان مسابقه بدهد. دیگری هم تاملی کرد و درس ماجرا را چنین بیان کرد؛ "گاهی تلاش برای اینکه ثابت کنی تو بهترین هستی توهین به خودت است." واقعیتی که گاه فراموش می کنیم. نتیجه این فراموشی هم یک تنبیه بزرگ است که روح و روان مان را دچار فرسایش می کند. یادمان باشد، همیشه و همه‌جا لازم نیست خودت را به همه ثابت کنی. گاهی سکوت در برابر برخی آدم ها، بهترین پاسخ است. پاسخی که اگر او هم در آن تامل کند، راه نجات را خواهد یافت. بهترین پاسخ همیشه آن نیست که با کلمات شمرده و فصیح و با صدای بلند بیان می شود. گاهی سکوت، فصیح ترین پاسخ و بلند ترین صدا و صریح ترین بیان است. کم هزینه ترین هم هست. هرچند بر دوش طرف سنگینی بار را می گذارد. پس اگر اطمینان داری که راه درست را انتخاب کردی، به راهت ادامه بده؛ مهم نیست برخی کتوله ها چه می گویند و درباره‌ات چه فکری می‌کنند. حرف هایشان را هم ناشنیده باید گرفت. وقتی برای شنیدن و فهمیدن گوشی ندارند، خودت را و وقتت را حرام آنان نکن. حرمت خویش و زمان در اختیار را بدان و به راحت ادامه بده. با بزرگان خود را تراز کن و همنشین برتر را برگزین که از قدیم گفته اند،" همنشین تو از تو به باشد / تا تورا عقل و دین بیفزاید" کوچک ها را وا بنه و به دنبال شانه به شانه رفتن با بزرگان همت کن. راه صلاح این است.

ب / شماره 5195 / سه شنبه 21 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020921.pdf

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:37  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

برخی دیالوگ ها در ذهن می مانند چنان که یک خط زیبا در پیشانی خانه و در قابی زیبا ماندگار می شود. فلیم ها هم با همین "گفت" هاست که ارزش دیدن پیدا می کند. فیلم های محتوا محور در کنار تصویر از کلام بایسته و شایسته هم برخوردار اند. مثل این فراز؛ "پارسال 16 سالم بود بچه بودم، 2 روز بعد بابام مرد. بازم 16 سالم بود، اما دیگه بچه نبودم! " این نگاهِ به کلمه تبدیل شده، احکایتی است حکیمانه که ما خود آن را زیست کرده ایم. اتفاقا این جمله هم در شمارِ دیالوگ هایِ ماندگار فیلم سینماییِ" اتوبوس شب" است. فیلمی در باره دفاع مقدس. آنجایی که خسرو شکیبایی از پسرِ نوجوان می‌پرسه: پسر تو چند سالته؟ منظورش این است که خیلی زود به جنگ آمده ای. می خواهد به زبان کنایه بگوید خیلی بچه ای اما آن پسر، چنین جواب حکیمانه ای می دهد. بله، نسلی که ما زیست کردیم حتی با این که پدران شان زنده بودند دیگر "بچه" نماندند. مرد شدند به غیرتی که در رگ هاشان فوران می کرد. جنگِ تحمیل شده بر ما به پایان آمد اما فرهنگ دفاع مقدس را نه تنها پایانی نیست که مدام در تکثیر است در سرزمین های دور و نزدیک. این هم تحققِ وعده امام روح الله است که" جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت." امروز هم در مرحله پیش گفته خمینی بزرگ هستیم که " ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال می‌توان مبارزه کرد." حالا غزه، دفتر مشق نسلی است که از آن سرمشق الگو می گیرند. از بچه هایی که یک دفعه مرد می شوند. شاید ما ده‌ها سال از آن‌ها بزرگ‌تر باشیم، به گواهِ شناسنامه ها مان اما شناسه های مبارزاتی آنان را بالاتر می نشاند. به جرات می توان گفت آنان از بزرگان جهان عرب هم خیلی بزرگ ترند. مردان و زنانی چنین بزرگ را نمی شود به قواعد معمول پرورش داد. غیرت، معرفت، جهاد بیش از آن که گفتنی باشد، زیستنی است.مغزِتربیت و گستری معرفت، زیستنی است، زیستی با مجاهدت و کنار مجاهدان الهی که در راه نجات خلق برای خالق از جان گذشته اند. زیستی که صحبت کردن از آن هم برای خیلی سخت است. حتی تصورش، هراس در دل برخی ها می اندازد اما نسلی که ریشه در مکتب دفاع مقدس دارند، در هر کجای جهان که باشد، با این گونه زیستن، راه صد ساله را یک شبه می پیمایند. با شهادت هم تمام نمی شوند بلکه در آغازی مقدس، به الگو تبدیل می شوند و خود را تکثیر می کنند. راز موفقیت حق در همین واقعیت شکوفا می شود.....

ب / شماره 5195 / سه شنبه 21 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020921.pdf

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:36  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

آدم هایی که "های" شما را با "هوی" جواب می دهند، خطری ندارند. یکی می گوئید و یکی می شنوید. بترسید از کسی که جواب نمی دهد. توهین و تحقیر تان را بی پاسخ می گذارد. سرش پایین می افتد و چون سر بلند می کند، چشمانش با خدا حرف می زند. بترسید از مواجهه با اینان. نه از خودشان، از خدایی که بر حرمتِ این آدم ها به شدت غیور و در برابر نفرین و دعای شان، سریع الاجابه است. خدا رحمت کند معلم اخلاق، آیت الله فاطمی نیا را. با آن لحن خاص به مسائل اخلاقی توجه می داد و گاه به حکایتی هم بحث را مستند می کرد. او در این باره ماجرایی را نقل می کرد به این بیان که" مرحوم آیت الله شاه آبادی، استاد امام خمینی، به حمام می رود که همزمان با او یک سرهنگ هم آنجاست. مرحوم، با احتیاط قدم برمی دارد تا آب های کثیف به بدنش نریزد. سرهنگ اما به توهین و تحقیر او را مخاطب قرار می دهد که مرتیکه! زود باش! مرحوم آیت الله شاه آبادی از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شد، ولی نه تنها چیزی نگفت ، بلکه به راه خود ادامه دادند و رفتند. فردای آن روز مشغول تدریس بودند که صدای عدّه ای را شنید که جنازه ای را می‌بردند. پرسید: چه خبر شده است؟ اطرافیان گفتند آن سرهنگی که دیروز در حمام به شما اهانت کرد، از دنیا رفت. آیت الله که متاثر شده بود و فرمود: اگر چیزی به او گفته بودم ، او نمی‌ مرد." حرف استاد این بود که چون آیت الله جواب نداد، حضرت الله خود متکفل جواب شد. مرگ آن جواب سخت بود برای سرهنگ. آقای فاطمی نیا، درس گرفته از این ماجرا می گفت:" مردم! بترسید: زن دارید جوابتان را نمی‌ دهد ، شوهر دارید جوابتان را نمی‌دهد. سر خود را پایین می‌اندازد و می‌رود ، بترسید! آنهایی که جواب می‌ دهند ، کم خطر هستند و آنهایی که جواب نمی‌ دهند ، خطرناک. یک وقت می‌ بینید آهِ او شما را بدبخت می‌ کند. " واقعا باید ترسید از آه مظلوم. آتش به پا می کند در زندگی ظالم. تازه این مکافات این دنیایی ظالم است. باشد تا در قیامت سزای کار خود را ببیند. این را هشدار بدانیم برای خودمان و هیچگاه به ستم، به تحقیر، به توهین، صدای مان" بلند" نشود. خدا از ماکتفات رفتاری چنین" کوتاه" نمی آید.

ب / شماره 5194 / دوشنبه 20 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020920.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه بیستم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:42  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

گردباد را دیده اید آیا؟ نوعِ نا پیدای آن در بازار پیچیده است و تنوره کشان به پیش می رود. به ویژه در بازار غذا و مواد پروتئینی. از خواب که بیدار شویم و به بازار برویم، تغییرات را محسوس خواهیم یافت. بنده خدایی می گفت، برق از سرم پرید وقتی حساب کردم. یک سیخ 20 گرمیِ جگر، 20 هزارتومان می شود. لقمه بخشش بکنیم با نان بدون هیچ چیز دیگر، لقمه ای 7 هزار تومان در می آید. لقمه 7 هزار تومانی را هم نمی شود به گلو برد. گیر می کند برای ما مردم عادی. شاید برای برخی ها چیزی نباشد اما برای اکثریت مردم خیلی چیز است. اصلا داغ است. خوب نیست. ضرر دارد باید به دنبال یک محصول ارزان و بی ضرر باشیم. اما هر غذایی را که لقمه ای حساب می کنیم، کمتر در نمی آید اگر بیشتر نشود. به غذاهای درجه یک و دو کار نداریم. معمولی ترین آن مثلِ قیمه درجه 3 که 20 گرم هم گوشت نداشته باشد، می شود 85 هزارتومان. این یعنی قیمت غذا خیلی بالاست. خیلی بالاتر از توان ما مردم عادی. گاهی فکر می کنم و حتی به دیگران هم گفته ام که قیمتِ کالا ها را نباید آنالیز کرد چون در دیگر حوزه ها هم قصه همین قدر پُرغصه است. کفشی که می خریم چند صد هزار تومان است و چند روز کار می کند؟ یعنی روزی فقط چند هزارتومان پول کفش می دهیم. پیراهن و کت و شلوار و... را که دیگر نمی شود حساب کرد. گرانی نفس کشیدن را هم گران و تورم، آرزوهای جوانمرگ شده را متورم کرده است. این خوب نیست به ویژه برای ما که باید امیدِ در افزایش داشته باشیم، دست انداز ایجاد می کند. کژراهه نجات از این وضعیت این است که حساب نکنیم. پای حساب که به میان بیاید، وقتی ببینیم هر لقمه چند هزار تومان تمام می شود کوفت مان خواهد شد. انگار تغافل در این زمینه ها امروز خیلی لازم است. اما راهِ درست این است که همه ما به ویژه بازار محترم، بر مدار انصاف و عدالت کار کند. در مدارِ نبوی فرمده "ارحموا ترحموا" است که جامعه راه به سلامت می برد. راهِ دست دیگر هم این که دولتِ محترم همه همت اش را بگذارد برای مهار تورم و گرانی. فشاردادن گلوی مردم چاره کار نیست. وقتی تورم بین 40 و 50 درصد حرکت می کند افزایش 20 درصدی حقوق یعنی کسری 20-30 درصدی محاسبات. شما بازار را و به ویژه آنچه در اختیار خودتان است مدیریت کنید ملت همراهی می کند. از سال 96 که حساب می کنم حقوق ها -تقریبا- 5-6 برابر شده است همه چیز به ویژه غذا را چندین و چند برابر قیمت سابق باید بخریم. حتی کلوچه هم 20 برابر شده است. در شرایطی چنین نه مروت که انصاف هم لاغر می شود. مهربانی به کنار، رحم و شفقت هم نه به حاشیه که کلا از میدان به در می شود. این وضعیت را باید چاره کرد. اول دولت محترم و دست های توانا. بعد بازار محترم و در کنار این ها مردم نجیب که با معاداندیشی، معاش خویش را دقیقتر از پیش تدبیر خواهند کرد. اسراف و ریخت و پاش را به حداقل خواهند رساند. در همراهی همگانی است که می شود این گردبادِ نابودگر را مهار کرد. جز تدبیر دولتیان، انصافِ بازاریان و همراهی مردمان راهی برای گذر از این روز های سخت نیست.

ب / شماره 5194 / دوشنبه 20 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020920.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه بیستم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:41  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

این چای تلخِ دبش، همچنان دهان را تلخ می‌کند. داغ که باشد، لب را هم می‌سوزاند. شاید همین باشد که برخی تریبون‌داران محترم، این هفته از همه چیز سخن گفتند اما به این ماجرا اشاره‌ای هم نفرمودند. لب‌سوز است شاید هم لب‌دوز و الّا باید لب‌های حضرات باز می‌شد به گفتن، به روشنگری. باید صداها بلند می‌شد به اعتراض. باید دست‌ها برمی‌خاستند به یقه‌گیری. این همه سکوت را نمی‌دانم چه باید تعبیر کرد؟ هرچه باشد می‌تواند عبرت آموز شود. در این ساحلِ سکوت، فضای مجازی البته به فریاد است. راست و ناراست هم قاطی می‌شود. درست و نادرست به کلمه تبدیل و بر ذهن می‌نشیند. هرکسی هم از زاویه نگاه خود می‌بیند و از همان برش دیداری هم به تحلیلِ کل ماجرا می‌پردازد. آنان که باید نور بتابانند تا همه ماجرا روشن و راه بر دریافت‌های نادرست بسته شود، انگار هنوز علاقه‌ای به شفاف شدن ماجرا ندارند. در این میان فقط رئیس قوه قضائیه، ماجرا را به اعلام رقم، در سال‌های 1398 تا پایان، فهرست کرد. آنچه در سال 98 و 99 به این گروه رسید، کسری ناقابل بود در برابر رقم هولناکِ 3 میلیارد و 379 میلیون دلاری که در سال‌های 1400 و 1401 اتفاق افتاد؛ 2 میلیون دلار در سال 1398 و 21 میلیون دلار در سال 1399. بقیه در سال‌های بعد روی داده است. آنچه ماجرا را بدتر می‌کند، سیاسی کردن قضیه است. دوستان همه تلاش خود را می‌کنند که آن را به جامه دولت قبل سنجاق کنند اما انگار توجه ندارند که تقویم، بر عکس ورق نمی‌خورد. اگر چنین می‌شد حتما سنجاق را چنان محکم می‌کردند که جامه را هم از تنِ آنان به در آورد. هرچند برای ما مردم فرق نمی‌کند کدام دست آلوده است و دامن چه کسی‌تر شده است. مهم است برای ملت که با مفسدان در هر جایگاهی و با هر گرایشی و انتصاب به هر دولتی، عادلانه رفتار شود و حق مردم احقاق گردد. با اجرای عدالت است که اعتماد عمومی نیمه جان شده می‌تواند دوباره سالم و جوان شود. اگر نوع برخورد، دوگانه باشد و نسبت به دولت‌ها تغییر کند، آن نیمه جان هم از دست خواهد رفت. چیزی که با هزار تاسف باید گفت در کلام تریبون‌داران اتفاق افتاده است. این سکوتِ سنگین نشان همان دوگانه انگاری استاندارد هاست. این مردم را اذیت می‌کند. آنقدر که همه چیز را به هم ربط می‌دهند. همان" درست و نادرست" که پیشتر به قلم آمد. بر همین اساس است که ماجرای تتلو و ساسی مانکن را برای پوشاندنِ این فسادِ دبش می‌پندارند، وایرال و فراگیر شدن آن را در این راستا ارزیابی می‌کنند. انگار نوع مواجهه تریبون‌داران محترم با ماجرا، برای مردم قانع‌کننده نبوده است و به اصطلاح، این هفته خطبه‌ها دبش نبوده‌اند. البته دبش به معنای "عالی، بسیار خوب" که در فرهنگ معین در برابر کلمه "دبش" نوشته شده است. دبش برای روشنگری در برابر تاریکی‌های فساد زاد...

جمهوری اسلامی / 12699 / یکشنبه 19 آذر 1402 / صفحه اول و 3 / خبر

https://jepress.ir/?newsid=319663

https://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/19/3.pdf

فرارو / https://fararu.com/fa/news/689746/

انتخاب / https://www.entekhab.ir/fa/news/749397/

تازه نیوز / https://www.tazenews.com/news/379236/

فردا / https://www.fardanews.com/fa/tiny/news-1261148

نامه / https://www.namehnews.com/fa/tiny/news-696450

سلام نو / https://www.salameno.com/news/55481641/

رویداد 24 / https://www.rouydad24.ir/fa/news/356264/

صاحب خبر / https://sahebkhabar.ir/news/63957266

نیوزین / https://newsin.ir/fa/content/25656381/

خبرآنلاین / https://www.khabaronline.ir/news/1846665/

شبکه شرق / https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-909344

ساعت24 / https://www.saat24.news/news/624159

نواندیش / https://noandish.com/fa/news/171367/

اصفهان امروز / https://esfahanemrooz.ir/904030

مستقل آنلاین / خبرپو / قطره / خبربان / خبرفوری / ویستا / و......

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 14:14  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

اگر فرمانده میدان بودم، همه شهر را خبردار می‌دادم تا به احترام ۱۲ شهید گمنام، همه خبردار بایستند، خبردار پا بکوبند به رژه. سلامِ نظامی دهند به امیرانِ ملک و ملکوت تا نظم ملکوتی بگیرد این مِلک که زیر پای ماست.حق هم همین است که خبردار بایستیم در مقدم شهدا، خبردار قدم برداریم محکم و با یقین تا نمایندگان خدا از ما «سان ببینند» و از سر لطف، «خیلی خوب» بگویند هرچند که خیلی خوب نیستیم. اصلا هم خوب عمل نکرده‌ایم.

به کارنامه ما باشد که باید کُلِ میدان، «خیلی بد» بگیرد اما آنان خوب‌اند و تا حالا هم به خوبیِ خودشان، کشور را از شر دشمن و بدی عملکردِ ما نجات داده‌اند. بی‌تعارف من معتقدم حرمت خون شهداست که چهارستون این ملک را برقرار دارد و الا ما هرکار که برای یک تخریب گسترده لازم است را به دفعات انجام داده‌ایم اما خداوند به حرمت شهدا، کشورشان را، کشورِ خودش را حفظ کرده است.

این که می‌گویم «کشورِ خودش»، منظورم دقیقا این است که ایران، جمهوری اسلامیِ ایران، کشورِ خداست. سند این حرف هم حدیثِ قدسی است. همان حدیثِ معروف که با «من طلبنی، وجدنی» آغاز می‌رسد و با «انا دیته» به انجامی مبارک می‌رسد. اصلا بگذارید در حضورِ شهدا، این حدیث را کامل و با ترجمه‌اش بخوانیم؛ «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی‌، و مَن عَشَقَنی‌ عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه‌؛ آن‌کس که مرا طلب کند، مرا می‌یابد و آن‌کس که مرا یافت، مرا می‌شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، مرا دوست می‌دارد و آن‌کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن‌کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن‌کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن‌کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او می‌باشم.» بله، خداوند دیه شهید را بر عهده می‌گیرد و به قولی دیگر، جانشینِ شهید، می‌شود در خانه و خانواده‌اش. خب، ایران هم خانه بزرگ شهداست و ملت ایران خانواده شهید. خدا هم به لطف خویش این خانه و خانواده را تحت تکفل می‌گیرد. چنین است که از این همه جنگ و تحریم و هزار ضعف عملکرد و ید رفتاری و.... همچنان سربلند بیرون می‌آییم.

این را به حساب خود نباید بنویسیم. موفقیت‌ها را به نام خود سند نزنیم، سهم واقعی ما همان مشکلات است. توفیق‌ها نتیجه لطف خدا به برکت حرمت شهداست که حاصل می‌شود. این هم اقتضا می‌کند شهدا را بیش از پیش گرامی بداریم. حالا که ۱۲ شهیدِ گمنام اما نام‌آور به مشهد آمده‌اند تا میهمان فاطمی شهر امام رضا، علیه‌السلام، باشند، باید لحظات را غنیمت بشماریم تا به «قیمت» برسیم. تا قیمت پیدا کنیم. زندگی در پرتو انوار شهادت است که قیمت‌افزا می‌شود و الا تلاش ما حداکثر می‌شود همان «ارزش افزوده» که با مالیات، صفر می‌شود. خبردار بایستیم به احترام شهدا تا بی‌خبری ما را به وادی غفلت نبرد که غفلت از شهید و فرهنگ شهادت، کفری آشکار است.....

خبرگزاری دفاع مقدس / کد خبر: ۶۳۶۵۷۵ / یکشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۷

https://dnws.ir/636575

https://defapress.ir/fa/news/636575/

تابناک رضوی / کد خبر:۱۱۴۲۷۴۴ / دوشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۲ / ساعت: ۰۹:۵۶

http://www.tabnakrazavi.ir/fa/news/1142744/

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 14:11  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

ضعیت فوتبال به ویژه اوضاع قمر در عقربِ سرخابی های پایتخت، را اگر نماد مدیریت کلان دولتی ندانیم، نتیجه آن خواهیم دانست. به هم ریختگی سازمانی، وضعیت بدهی ها، آمد و رفتِ زودهنگامِ مدیران و… جزو شناسنامه این دو باشگاهِ پر طرفدار شده است. به گونه‌ای که می‌شود گفت، از بس پنجره نقل و انتقال‌شان باز و بسته شده که لولاهای آن از جا درآمده است. از مسابقات آسیایی حذف می شوند همان اول. اگر هم جوازِ ورود به مسابقات را بگیرند، در گام دوم حذف می شوند. چند دهه است که تیمی از ایران بر بامِ فوتبال قاره کهن، شادی مردم را “نو” نکرده است.

حرف من اما از جنس ورزش نیست در این یادداشت. به نتایج هم کاری ندارم چه رسد به حواشی. سخن از “مدیریتِ دولتی” است که نمونه و نماد کاملش را در فوتبال می توان نشان داد. مدیریتی که فقط در ورزش شکست نخورده است که در اصل مدیریت، با پیروزی بیگانه است. هم اخلاق را می بازد. هم امانت داری را بی معنا می کند. هم وفای به عهد را که رکنِ مسلمانی و جانمایه فرهنگ ملی است را از اساس فراموش می کند. پرونده بدهی های این باشگاه ها در کنفدراسیونِ فوتبال آسیا همواره باز است. یک شکایت به آخر می رسد، پرونده شکایتِ تازه، باز می شود. آن جریمه را از سر می گذرانند، جریمه دیگر از راه می رسد و تن و بدن هواداران را می لرزاند اما مدیران دولتی خم هم به”ابرو” نمی آورند. عین خیالِ شان هم نیست که با نام و “آبرویِ” ایران بازی می شود؟ بازیکنان و مربیانِ خارجی که به ایران می آیند تجربه کرده اند که تا شکایت نکنند، تا ما در مرداب جریمه تا گلو فرو نرویم، جواب نمی دهیم. همین است که پرونده ما همیشه مفتوح است. در واقع، پرونده ما بسته نمی شود بلکه از بازیکنی به بازیکن دیگر تغییر نام می دهد. فاجعه بارتر این که مدیرانی که باعث و بانی این وضعیت ها یند، نه تنها کسی احوال شان را نمی پرسد که مدام از این پُستِ مدیریتی به آن جایگاه، بدرقه می شوند. می روند و باز می گردند بدون این که در برابر نتایج مدیریتی خود پاسخگو باشند. گاه بین باشگاه ها در آمد و شدند و باز کسی کارنامه شان را ورق نمی زند و نمره هاشان را نمی خواند. این حکایت در حوزه های فرهنگی- سیاسی- اقتصادی- اجتماعی و…. در تکرار است. کسانی که با نوع مدیریت‌شان هزینه های سنگین به جامعه و کشور تحمیل کرده است نه تنها احساس بدهکاری ندارند که پشت هر تریبونی، طلبکارانه می نشینند. جواب نمی دهند، متهم می کنند و باز کت و شلوارِ جایگاه تازه را پُرُو می کنند. تا این چرخه معیوب اصلاح نشود، تا زمانی که مسئول کار خود نباشیم، هیچ اتفاقی که برای ما برکت داشته باشد روی نخواهد داد. زمانی از این راه غلط به جاده صلاح، کوچه خواهیم گشود که هر کس در برابر عملکردش مسئولانه پاسخ گو باشد. هرجا که هست. حتی اگر چای دبش، سرو کرده باشد!

انصاف نیوز / شنبه 18 آذر 1402

http://www.ensafnews.com/470046/

ب / شماره 5193 / یکشنبه 19 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020919.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 14:8  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

خوزستان را سه‌روزه و تهران را در هفته می‌خواست بگیرد صدام. این را گفته و عزم خود را هم جزم و تانک‌هایش را هم روانه کرده بود. بی‌حساب و کتاب هم نبود حرف‌هایش به خیالش. زمین را خالی از مردان می‌پنداشت و مردان را گرفتار شرایط تصور می‌کرد. برخی‌ها هم به او حق می‌دادند اباطیلی از این دست را به کلام بیاورد.تراز کردن شرایط آن روز ایران و عراق صدام را به آرزو‌خواهی از این دست، جسور کرده بود. او، اما این را نمی‌توانست بفهمد که ایران، مردستانی است که هر کدامشان می‌توانند، چون سیل، بر خوابِ خوش او جاری شوند و از دلِ رؤیا او را به آغوش کابوس بیندازند. مردمانی که با نفس قدسیِ حضرت روح‌ا... چنان غنی شده بودند که کارآمد‌تر از نیروی هسته‌ای، هسته‌های قدرت صدام را می‌شکافتند. در این میان، اما قهرمانان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران، نقشی ویژه داشتند. نقشِ ویژه این قهرمانان را هم مردی بر عهده داشت که شرحِ اسم خویش بود، «احمد کشوری». رعنا جوان بابلی که تیر زادِ سال ۱۳۳۲ بود و، چون تیر از چله کمانِ غیرت رها می‌شد به سوی دشمن. احمد و یارانش، شکارچیان لشکر زرهی عراق بودند. هرچه صدام تانک می‌فرستاد تا راه را باز کنند، کشوری و یارانش، می‌زدند و راه آرزو‌های صدام را سد می‌کردند. چنان‌که خواب و خیالِ ضد انقلابِ تجزیه‌طلب در کردستان و غرب کشور را، بی‌تعبیر کرده بودند. شرح دلاوری‌های سروان کشوری و شیرودی و سهیلیان و داورزاده و. مثنوی ارزشمندی است که هر بیت آن می‌تواند مطلع حماسه‌ای ماندگار باشد. خواندنی است. نه فقط در گوش جان که در هوشِ جهان هم می‌نشیند تا بدانیم و بدانند که ایران، مردستانی است که اگر همه مردانش هم به خون بغلتند، از گهواره چوبی، پسری برمی‌خیزد که «جگری با جگرِ شیر برابر دارد» احمد کشوری، شجاع‌مردی بزرگ بود. منطق جنگش را سیره جهاد دینی می‌نوشت. وجه تمایز مردان ما با دشمن هم در همین بود. احمد دیده بود که بالگرد عراقی در سد کنجان‌چم در دشت صالح‌آباد، خودرو‌هایی که در آن زن و کودکان ایرانی حضور داشتند را هدف گرفت و فرزندان ایران را قطعه، قطعه کرد. دیده بود این را، اما پیام امام را هم شنیده بود که دستور دادند، هیچ خلبانی حق ندارد به سمت زن و بچه عراقی‌ها تیراندازی کند. این یعنی انتقام هرگز. یعنی بجنگید، از کشور خود دفاع کنید، اما جوانمردی را در برابر دشمنِ ناجوانمرد هم رعایت کنید. احمد این نگاه را باور داشت چنان‌که شیرودی و خلعتبری و دوران و بابایی و... بدان اعتقاد و التزام عملی داشتند. وجه ممیزه و سیره غیریت‌ساز فرهنگ ایرانی در همین رفتار‌ها ظهور می‌یافت تا ثابت کند که مردان عهد ظهور، چگونه می‌جنگند. کسانی که بر خود چنان چشم می‌بندند که حاضر نیستند حتی برای تولد فرزند هم سنگر را به اندازه یک مرخصی رفتن ترک کنند. معلوم است این چشم در تماشای حضرت خدا باز خواهد شد تا در عشقی دو‌سویه، ترجمه و تجسمِ حدیث قدسی شود که می‌فرماید: «آن‌کس که مرا طلب کند می‌یابد، آن‌کس که مرا یافت می‌شناسد، آن‌کس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد، آن‌کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می‌ورزم، آن‌کس که به او عشق ورزیدم کشته‌ام می‌شود و آن‌کس که کشته‌ام شود خون‌بهایش بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب است پس من خود خون بهایش هستم.» و... خدا خون‌بهای احمد کشوری است. سرلشکر شهید احمد کشوری.

شهرآرانیوز / کد خبر: ۱۹۹۱۹۶ / شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲ / ساعت: ۱۳:۴۶

https://shrr.ir/000poq

https://shahraranews.ir/fa/news/199196

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 15:1  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

هرچیز را باید نشانه بخوانیم و به سوی صاحب نشانه برویم. راه رسیدن به معرفت همین است. اهلِ معنا در تماشای هرچیز از ظاهر آن عبور می کنند و به معنا می رسند. در معناست که می توان به معنویت رسید. در معنویت است که می شود درس زندگب آموخت و به حیات طیبه بار یافت. جایی خواندم،"عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. عالم که تعجب او را دید، گفت پنج خصلت در این مداد هست. "اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!" همه چیز به اراده اوست. رفتار خود را با او تنظیم کن تا تحریر گر حقیقت هایی باشی که خدا مقدر می فرماید. " دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!" نابرده رنج، گنج، میسر نمی شود. کسانی به موفقیت می رسند که تلاش کنند." ان مع العسرِ یسری" آدرس گشایش را در دل سختی ها می دهد." سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!" کاری صحیح است که صحت و سلامت جامعه را در پی دارد." چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش" که از چه پُر می شود. درست گفته اند "از کوزه همان برون تراود که در اوست" از کوزه مالامال شده از شرنگ، شهد تراوا نخواهد شد." پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند."پس مراقب رفتار و گفتار و حتی پندارت باش. هیچ عملی بی اثر نیست. هرچند پاک کن قوی باشد باز هم ردی بر صفحه کاغذ می ماند." ترک الذنبِ اهون من طلبِ التوبه" را امام علی(ع) می فرماید تا برای همیشه به ما بیاموزد، ترکِ گناه، آسان تر از توبه کردن است. پس مراقب رفتار مان باشیم تا مجبور به غرامت نشویم.

ب / شماره 5192 / شنبه 18 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020918.pdf

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:44  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

بزرگ ترین بیماری جامعه را " عادی پنداری و عادت می دانم. "عادی شدنِ فساد" آن هم در این اندازه پرونده چای، نشان از خیلی چیز ها دارد. بدترین اش عادی انگاری است. وقتی مسئله عادی می شود، همه عادت می کنند و ترک عادت را هم موجبِ مرض می شمارند، نمی شود به معجزه امید بست. چنین می شود که می بینیم پرونده از پی پرونده شکل می گیرد، خبر از پی خبر هم می آید و گاه به اعدامِ فرد هم منتهی می شود اما نتیجه می شود این که انگار اتفاقی نیفتاده، هر که می آید، باید رکورد مفسد قبلی را بزند! عادی شده است ماجرا و از این بدتر این که انگار برای ما جماعت اهل رسانه هم دیگر این رویدادها از ارزش خبری افتاده است. مگر کسی از احوال روزمره و عادی هم خبر می نویسد که بنویسیم؟ تازه بنویسیم مگر مخاطب چندانی پیدا می کند؟ شیطانِ عادت، دارد ما را با خود می برد. هر روز هم ارزش های انسانی، اخلاقی، انقلابی و ملی ما را حذف می کند و ما متوجه نمی شویم. دعا کنیم انقلابی در احوال ما اتفاق بیفتد و از این حالِ خراب بیرون آورد. کاش همین "ابرفسادِ جدیدِ چای" جدیت ما را افزون کند تا بر عادت بشوریم و حالت فوق العاده اعلام کنیم برای خود. برای این هم باید مسئولان به خود تکانی بدهند و به میدان آیند و با ارائه گزارش دقیق، برگزاری کنفرانس مطبوعاتی برای پاسخ دادن به سؤالات خبرنگاران، اولین گام را در مسیر شفافیت و اصلاح بردارند. صراحتا توضیح دهند که چه فرایندهایی به وقوع چنین ماجراهایی می انجامد. چرا این همه تکرار می شود در کشور؟ آیا کشور دیگری را هم می شود نام برد که این هجم بالا از فساد در آن تکرار شود؟ ببینید دیگر کشور ها چطور گلوگاه ها را می گیرند که کسی جرات غلط هایی از این دست را نمی کند؟ یاد بگیریم." اطلب العلم ولو بالصین" را سرمشق قرار دهیم و از چینی ها علمِ مقابله با فساد را بیاموزیم. ما که همه جوره با آنان جوریم وسفره مان با آنان گره خورده است. برای سلامت و توسعه سفره مردم این یکی کار را از آنان بیاموزیم. همان طور که آنان با مفسدان در هر سطح و دارای هر رابطه ای که باشند، قاطعانه و بازدارنده برخورد می کنند، رفتار کنیم تا دیگر گرفتار این مرداب هولناک نشویم. تلخی این چای فقط با شیرینی اجرای عدالت از کام ها خواهد رفت. جز این هر کاری فقط به تلخی ماجرا خواهد انجامید و قطر عادی انگاری را افزون خواهد کرد.....

ب / شماره 5192 / شنبه 18 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020918.pdf

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:42  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا. این را مولوی سرود تا رسم‌الخط زندگی را به دست ما دهد با این پند که دقیقا به ماهمانی می‌رسد که خود تولید می‌کنیم. این را به زبان‌های مختلف گفته‌اند و شنیده‌ایم. حکایت‌ها رقم خورده است به تایید این نگاه که خوانده‌ایم. عجیب این‌که از هر زبان هم که می‌شنویم نا مکرر است. یک حکایت هم می‌شود قصه دو برادر به این تعریف؛ “دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم. ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که هرکدام در سویی از آن، گندم دیم می‌کاشتند. اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می‌کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه‌ها گندم‌هایش از تشنگی می‌سوختند. ابراهیم که اوضاع را چنین دید به برادر گفت زمین تو مرغوب‌تر است. باید عوض کنیم. اسماعیل پذیرفت اما بازهم محصول مثل قبل شد. ابراهیم متعجب از حاصل کار، فکر کرد اسماعیل رازی دارد لذا زمان گندم پاشی زمین به سراغ او رفت اما دید که اسماعیل کار خاصی نمی‌کند و همان کاری می‌کند که او می‌کرد. اسماعیل که مقصود برادر را دریافته بود گفت: من زمانی که گندم بر زمین می‌ریزم ، فقط خودم را نمی‌بینم. پرندگان گرسنه را هم در نظر دارم که از این گندم‌ها بخورند ولی تو دعا می‌کنی پرنده‌ای از آن نخورد تا محصولت زیادتر شود. دوم این‌که تو آرزو می‌کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود درحالی‌که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. بدان انسان‌ها نان دل خود را می‌خورند.” بله، نانِ دل و نه حتی نه نان بازو و قدرت تدبیر. نیت و خواست دل که درست شد، همه هستی دست‌به‌دست هم خواهند داد تا کارها سامان یابد. تجربه زیستی ما هم پای این واقعیت را امضا می‌گذارد که افراد خوش‌قلب و گشاده‌دست و داری روی باز، موفق‌ترند. انگار عالم هستی به خواست آنان تنظیم نظم می‌کند تا در مدار ترقی روزافزون باشند. بددلان خودبین شاید چند صباحی به‌ظاهر موفق به نظر برسند اما بامدادشان خیلی زود به غروب می‌رسد اما خوش‌باطنان خیرخواه را غروبی نیست. این یعنی هرکس نانِ دل خود را می‌خورد….

نخست نیوز / کد نوشته: 86480 / پنجشنبه 16 آذر 1402

https://nakhostnews.com/?p=86480

نخست / شماره 991 / پنجشنبه 16 آذر 1402 / صفحه 3 / جامعه

https://nakhostnews.com/wp-content/uploads/2023/12/sait-N.pdf

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:11  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

دانشجو، قوه پیشرانِ جامعه است. در این تردید نیست. دلایل متعددی دارد این موضوع. یکی آرامان خواهی اوست. به افق های باز نظر دارد و به قله ها. دامنه ها را فقط به عنوان مسیر حرکت در نظر دارد و هرگز به آن قانع نمی شود. یکی هم آن که استاد صفائی حائری در باره انقلابیون می گوید؛ پایش به زمین بند نیست. در آسمان ها سیر می کند. معلوم است کسی چنین نمی تواند به سبک حافظان وضع موجود، محافظه کاری کند. دانشجو، سبکبار است لذا سبکبال هم به پرواز در می آید. تکلیف محور است و به دست آوردن سعادت برای همه ملت را وظیفه خود می داند. همین است که از همه اقشار متفاوت تر است. همین تفاوت هم او را به عنوان پیشرانِ امروز و ذخیره فردا تعریف می کند چنان که در کلام امام خمینی هم او را دارای تعریفی چنین می بینیم:" دانشجوها ذخایر این ملت هستند، مقدرات مملکت ما در آینده به دست دانشجویان امروز است. شئونات مختلفه کشور در دست دانشجویان است که آتیه کشور را آنها باید اداره بکنند. سعادت یک مملکت کلیدش به دست معلم است و به دست دانشجو... .بنابراین هر مملکتی در عالم، هر کشوری در عالم موجودیتش بسته است به دست دانشجو و معلم ..." با همین نگاه است که امام در وصیت خویش هم به آنان نگاه دارند؛ "وصیت اینجانب به جوانان عزیز دانشسراها و دبیرستانها و دانشگاه ها آن است که خودشان شجاعانه در مقابل انحرافات قیام نمایند تا استقلال و آزادی خود و کشور و ملت خودشان مصون باشد. " به واقع امام فردای ایران زمین را هم به دست دانشجویان می سپارند. این اعتماد امام را در کلام رهبر انقلاب می توان "دلیل خوانی" کرد که " جنبش دانشجوئی در کشور ما در تاریخِ ثبت شده و شناخته شده‌ی خود، همیشه ضد استکبار، ضد سلطه، ضد استبداد، ضد اختناق و بشدت عدالتخواه بوده است." چون دارای این صفات ممتاز است باید هم که در هندسه فردا دارای نقشی متمایز باشد. حضرت آیت الله خامنه ای در جای دیگر هم به تبیین نگاه خود در باره جنبش دانشجویی می پردازند به این کلام که؛" این برداشت من از جنبش دانشجوئی و نگاه من به جنبش دانشجوئی است: ضد استکباری، ضد فساد، ضد اشرافیگری، ضد حاکمیت تجمل‌گرایانه و زورگویانه، ضد گرایشهای انحرافی؛ اینها خصوصیات جنبش دانشجوئی است. " با این خصوصیات است که می شود عمومیت جامعه را هم به دست آنان سپرد. همان گونه که دیروز در 16 آذر 1332، تمام قد ایستادند در اعتراض به دیدار رسمی ریچارد نیکسون معاون رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده آمریکا و همچنین از سرگیری روابط ایران با بریتانیا". بهایش را هم با خون دادند در شکوه شهادتِ "احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعت‌رضوی و مصطفی بزرگ‌نیا ". بعد از آن واقعه تاریخی هم تاریخ سازی خود را ادامه دادند در هر فرازی که ایران تجربه کرد. امروز هم پرچم پیشرفت ایران بر شانه ها آنان استوار است. لذا دانشجو را باید قدر دانست و در صدر برایش جایگاه تعریف کرد تا وطن به جایگاه بایسته برسد. چنین باد، ان شاالله.

ب / شماره 5191 / پنجشنبه 16 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020916.pdf

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:5  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

می ترسم بنویسم جامعه مرده است، به همه مان بربخورد. لااقل اجازه دهید بگویم به کما رفته ایم. اگر نه این بود، خبر فسادِ بیش از 3 میلیارد دلاری چای، زلزله هزارریشتری ایجاد می‌کرد و همه چیز را به هم می‌ریخت. اگر به کما هم باور نداشته باشیم، بلیه‌ای بدتر از کما، یقه ما را گرفته است. پدیده خطرناکتر از کما، عادی شدن مسائلی از این دست است. "عادی شدنِ فساد" آن هم در این اندازه. اگر کما بود این امید وجود داشت که در خروج از وضعیت،" مردی از خویش برون آید و کاری بکند" اما وقتی مسئله عادی می‌شود، همه عادت می‌کنند و ترک عادت را هم موجبِ مرض می‌شمارند. چنین می‌شود که می‌بینیم پرونده از پی پرونده شکل می‌گیرد، خبر از پی خبر هم می‌آید و گاه به اعدامِ فرد هم منتهی می‌شود اما نتیجه می‌شود این که انگار اتفاقی نیفتاده، هر که می‌آید، باید رکورد مفسد قبلی را بزند! عادی شده است و از این بدتر این که انگار برای ما جماعت اهل رسانه هم دیگر این ماجراها از ارزش خبری افتاده است. مگر کسی از احوال روزمره و عادی هم خبر می‌نویسد که بنویسیم؟ تازه بنویسیم مگر مخاطب چندانی پیدا می‌کند؟ شیطانِ عادت، دارد ما را با خود می‌برد. هر روز هم ارزش‌های انسانی، اخلاقی، انقلابی و ملی ما را حذف می‌کند و ما متوجه نمی‌شویم. دعا کنیم انقلابی در احوال ما اتفاق بیفتد و از این حالِ خراب بیرون آوردمان. کاش همین "ابرفسادِ جدیدِ چای" جدیت ما را افزون کند تا بر عادت بشوریم و حالت فوق‌العاده اعلام کنیم برای خود. برای این هم باید مسئولان به خود تکانی بدهند و به میدان آیند و با ارائه گزارش دقیق، برگزاری کنفرانس مطبوعاتی برای پاسخ دادن به سوالات خبرنگاران، اولین گام را در مسیر شفافیت و اصلاح بردارند. صراحتا توضیح دهند که چه فرایندهایی به وقوع چنین ماجراهایی می‌انجامد. چرا این همه تکرار می‌شود در کشور؟ آیا کشور دیگری را هم می‌شود نام برد که این هجم بالا از فساد در آن تکرار شود؟ ببینید دیگر کشور‌ها چطور گلوگاه‌ها را می‌گیرند که کسی جرات غلط‌هایی از این دست را نمی‌کند؟ یاد بگیریم." اطلبوا العلم ولو بالصین" را سرمشق قرار دهیم و از چینی‌ها علمِ مقابله با فساد را بیاموزیم. ما که همه جوره با آنان جوریم وسفره مان با آنان گره خورده است. برای سلامت و توسعه سفره مردم این یکی کار را از آنان بیاموزیم. همانطور که آنان با مفسدان برخورد می‌کنند، رفتار کنیم تا دیگر گرفتار این مرداب هولناک نشویم. یادِ شعار معروفی می‌افتم که در راهپیمایی‌های کارگران و بازنشستگان و معلمان و... تکرار می‌شود؛" یک اختلاس کم بشه، مشکل ما حل میشه" واقعا هم همین یک رقم برای رفع مشکل بسیاری از اقشار کافی است. حرف از سه میلیارد و 370 میلیون دلار است در فسادِ واردات چای. به واقع این چای خیلی گران تمام شد برای ما. امید واریم مسئولانِ محترمِ دولت، صریح و شفاف توضیح دهند برای افکار عمومی و مسئولانِ محترمِ قضایی، صریح و سریع و عادلانه پرونده را چنان به سرانجام برسانند که دیگر کسی جرات آغاز ماجراهایی از این دست به خود ندهد. ان‌شاالله چنین شود هرچند از گفته‌هایی که می‌شنویم، چنین نمی‌توان برداشت کرد. باز هم قصه "که بود، که بود من نبودم" است. باز آدرس اشتباهی می‌دهند. فساد سال 1402 را به دولتی می‌بندند که 12 مرداد 1400 همه چیز را تحویل داده است. آن هم توسط کسانی که واردات واکسن‌های کرونا در اوایل دولت را- که دولت قبل خریده بود- به نام خود سند می‌زنند. بگذریم، برای ما مردم مهم نیست سهم هر دولت در این فساد چقدر است. مهم این است که این دست‌های فاسد قطع شوند، همین!

جمهوری اسلامی / شماره 12696 / چهارشنبه 15 آذر 1402 / صفحه 3

http://jepress.ir/paper/?newsid=319372

http://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/15/3.pdf

اقتصادنیوز / https://www.eghtesadnews.com/fa/tiny/news-614170

صاحب خبر / https://sahebkhabar.ir/news/63888731

نوید تربت / http://www.navidtorbat.ir/fa/News/24806/

صبح مشهد / https://sobhmashhad.ir/1402/09/14/56192/

فرارو / https://fararu.com/fa/news/688979/

آفتاب / https://aftabnews.ir/fa/news/878259/

دریاکنار / https://daryaaknar.ir/sl/PgHub7

اعتمادآنلاین / https://www.etemadonline.com/tiny/news-643578

سلام نو / https://www.salameno.com/news/55480837/

دیباچه / https://dibaache.com/post/21228388

بیان فردا / https://www.bayanfarda.ir/fa/tiny/news-13289

شبکه شرق / https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-908954

روزنو / https://roozno.com/fa/news/596719

اخبار من / https://www.akhbareman.com/1587352

سرپوش / https://www.sarpoosh.com/politics/domestic-policy/domestic-policy1402090943.html

مدارا / https://www.modara.ir/fa/news/273795

اخبار جدید / https://akhbarejadid.com/639147/

رویداد ایران / https://ruydadiran.com/274852

نیوزین / https://newsin.ir/fa/content/25650916

همدم / https://www.hamdamamketab.ir/2023/12

خبرچینش / https://khabarchinesh.ir/?p=145772

تیترآنلاین / https://www.titr.online/fa/news/dYKR7UFn

رشد / خبرآنلاین / عصر ایران / اصلاحات نیوز / سهام / جماران / تحکیم ملت / جبهه دموکراسی خواهن ایران / چندثانیه / اسکان نیوز / قطره / خبرفارسی/ مستقل آنلاین / خبربان / خبرفوری / ویستا /

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:16  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

"خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." این را بیش از یک قرن پیش یک بانوی نجیب تبریزی بر زبان آورد. وقتی که نان نداشتند در محاصره 9 ماهه و پسرش بوته علف را با خاک می خورد. ستارخان در خاطراتش میگوید" من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم؛ و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا؛ از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد...." این رسم ما ایرانی هاست؛ خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم. این را بارها و بارها ثابت کرده ایم. به ویژه در دفاع مقدس این باور را به فرهنگی تبدیل کردیم که در جهان نیز به سبک زندگی تبدیل می شود. خط سیر محور مقاومت دقیقا همین است. امروز هم فلسیطنیان" خاک می خورند اما خاک نمی دهند." خون می دهند اما خانه را به اشغالگران وانمی گذارند. قطعا اگر این نگرش به رفتار عمومی فلسطینی ها در بیاید. اگر در میان مردم آن دیار هزار زخم و هزار شهید، مثل آن مادر آذری ایرانی فراوان شوند آن وقت. شکست اگر هزار برگ هم باشد همه به نام دشمن سند خواهد خورد. اگر حماس بتواند نقش "ستارخان" را زیست کند، فلسطین، زنده خواهد ماند. دوباره زیتون ها بار خواهند داد. چشمه ها جاری خواهند شد. کودکان از نانِ گرمِ گندمی خواهند خورد که به دست پدران شان، در خاکِ خودشان، کاشت را به داشت رسانده تا در برداشت راه به آسیاب برد. از آسیاب به نانوایی برسد که برادرشان پُخت می کند. روز های امن و آرام می تواند هزار تقویم پُر نشاط برای آنان رقم زند اگر مثل آن بانوی ایرانی فکر و رفتار کنند.

ب / شماره 5190 / چهارشنبه 15 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020915.pdf

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:6  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

زیبایی اگر به رنگ و رو باشد، به تبی می رود همان طور که اگر شکوه و جلال آدمی بسته به مال باشد به شبی از دست خواهد داد. باید به دنبال معیارها و بایستگی های مانا بود تا به ماندگاری رسید. من تصویر ارائه شده در این حکایت را دل نشین یافتم که؛" اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ. ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ! و هر کس از منظر خود جلوه ای در نظر آورد و گفت. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به اين دو کاسه نگاه کنيد. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟ جواب همه معلوم و صریح بود؛ از کاسه گلی. استاد با تایید نظر آنان، ظریف نکته ای که در نظر داشت را چنین بیان کرد: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون اين کاسه است. آنچه که آدمی را زيبا می‌کند درونش و اخلاقش است." سیرتِ زیباست که به صورت وجاهت و شکوه می دهد. زیبایی صورت در پیچ و خمِ اولین اخمِ نا به جا دفن می شود. این را همه مان تجربه کرده ایم. دوستان مان هم لزوما زیبا چهرگان نیستند بلکه حتما زیبا سیرتان اند. شاید در نگاهِ اول زیبایی صورت بتواند مثل یک تیترِ حرفه ای، عمل کند. ذهنِ مخاطب را به خبر بکشاند اما به خط دوم نرسیده آن را فرو خواهد گذاشت اگر حرف مهمی نداشته باشد. صاحب صورت زیبا هم حذف خواهد شد اگر به اخلاق نیکو آراسته نشود. این که پیامبر اعظم الهی دین را با اخلاق معنا می کنند نشان از اهمیت راهبردی نیک اندیشی و نیک رفتاری در سپهر انسانی دارد. خود را به اخلاق در معنای متعالی آن بیاراییم تا در نگاه مردم به حرمت ماندگار برسیم. سيرتمان را که را زيبا کنيم صورت مان هم دلنشین خواهد شد.

ب / شماره 5189 / سه شنبه 14 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020914.pdf

+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۲ساعت 13:59  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

از بچه 7 ساله مردم، توقع حضور در جبهه دارند از مردان 47 ساله خود نه! دقیقا همان کاری را می کنند که در رفتار غربی ها به عنوان دوگانگی استاندارد ها مذمت می کنند. افراطی ها را می گویم. همان ها که برای خود هیچ حد و مرزی قائل نیستند. رگ گردن شان مثل هم بالا می زند. دست شان را مثل هم به شدت تکان می دهند. هیئت و هیکل شان انگار روی ویبره تند قرار گرفته است. مثل هم داد می رنند، مثل هم فرد مقابل شان را می کوبند. کلمات شان شاید متفاوت باشد اما کارکردشان تفاوتی ندارد. عجیب جماعتی هستند این ها. خود را صد درصدی قبول دارند و غیر خود را حتی یک درصد هم بهرمند از حق نمی دانند. حتی اگر بدانند، چنین نمی خوانند. برای خود این حق را قائل اند که در حق هرکه نمی پسندند "ناحق" بگویند. بن مایه رفتاری همه شان از جنسِ "مباهته" است. همان شبه منطقی که به بی منطق ترین روش سلامت حوزه فکری- رسانه ای – روانی جامعه را به هم می زند. دیگر به خبرهای این جماعت نمی شود اعتماد کرد حتی اگر نتیجه یک مسابقه ورزشی باشد. به تحلیل شان که اصلا نمی توان تکیه کرد چون بر اساس مقدمات فاسد شکل می گیرد. نتیجه هم جز فسادافزایی نخواهد بود. این البته چیزی نیست که خود ندانند بلکه برای دفاع از آنچه برای شان عزیز است به خود حق می دهند به این روش، راه خود را هموار کنند. شاید این را به زبان نیاورند اما رفتار شان داد می زند که باورمندانِ رسم ماکیاولی هستند و همیشه برای شان" هدف، وسیله را توجیه می کند." برای همین است که مدام در هندسه چند "ت" قلم می زنند و زبان می گردانند. یا به توجیه کارنامه آن که دوست می دارند یا به تخریب سابقه کسی که دوست نمی دارند و یا تهمت به کسی که می خواهند از میدان به در کنند. جماعت افراطی ما علاوه بر این ها، خیلی "طلبکار" اند. همه چیز را حق خود می دانند بدون این که جواب بدهند چه وظیفه ای را برای خود قائل اند و با کدام "کارمزد" خود را در موضع طلب می بینند. نیاموخته اند از رهبر حکیم انقلاب که طلبکاری و کبر و خودبرتر بینی در منهج رفتاری یاران انقلاب وجود ندارد. اگر کارنامه ای نگاه کنیم، طلبکاران پر ادعا را بدهکاران و حتی ابربدهکاران به انقلاب و ملک و ملت خواهیم دید.

ب / شماره 5189 / سه شنبه 14 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020914.pdf

+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۲ساعت 13:57  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

رگ گردن‌شان مثل هم بالا می‌زند. دست‌شان را مثل هم به شدت تکان می‌دهند. هیئت و هیکل‌شان انگار روی ویبره تند قرار گرفته است. مثل هم داد می‌رنند، مثل هم فرد مقابل‌شان را می‌کوبند. کلمات‌شان شاید متفاوت باشد اما کارکردشان تفاوتی ندارد. عجیب جماعتی هستند این‌ها. خود را صد درصدی قبول دارند و غیر خود را حتی یک درصد هم بهره‌مند از حق نمی‌دانند. حتی اگر بدانند، چنین نمی‌خوانند. برای خود این حق را قائلند که در حق هر که نمی‌پسندند "ناحق" بگویند. بن مایه رفتاری همه‌شان از جنسِ "مباهته" است. همان شبه منطقی که به بی‌منطق‌ترین روش سلامت حوزه فکری - رسانه‌ای – روانی جامعه را به هم می‌زند. دیگر به خبرهای این جماعت نمی‌شود اعتماد کرد حتی اگر نتیجه یک مسابقه ورزشی باشد. به تحلیل‌شان که اصلاً نمی‌توان تکیه کرد چون براساس مقدمات فاسد شکل می‌گیرد. نتیجه هم جز فسادافزایی نخواهد بود. این البته چیزی نیست که خود ندانند بلکه برای دفاع از آنچه برای شان عزیز است به خود حق می‌دهند به این روش، راه خود را هموار کنند. شاید این را به زبان نیاورند اما رفتار شان داد می‌زند که باورمندانِ رسم ماکیاولی هستند و همیشه برایشان "هدف، وسیله را توجیه می‌کند." برای همین است که مدام به توجیه قلم می‌زنند و زبان می‌گردانند. دستاورد سازی می‌کنند برای کسی که بخواهند، غبار برمی افروزند تا کسی دستاورد‌های شخصی را که نمی‌پسندند، نبینند. حرف هاشان را از بس تکرار می‌کنند به عنوان باور عمومی پنداشته و مستند می‌شمارند. آدرس را هم به جیب بغلی خودشان می‌دهند به محل کارشان! "خودنوشته"ها را سند می‌انگارند و با آن دیگران را ملکوک می‌کنند. آنان گرفتار استاندارد‌های دو گانه‌اند آن هم به آشکارترین وجه. یک عمل و رفتار را از الف به عنوانِ حق مطلق جار می‌زنند و همان را از دیگری، به کفر ابلیس ترجمه می‌کنند. از بچه 7 ساله مردم، توقع حضور در جبهه دارندولی از مردان 47 ساله خود نه! دقیقا همان کاری را می‌کنند که در رفتار غربی‌ها به عنوان دوگانگی استاندارد‌ها مذمت می‌کنند. جماعت افراطی ما علاوه بر این‌ها، خیلی "طلبکار"ند. همه چیز را حق خود می‌دانند بدون این که جواب بدهند چه وظیفه‌ای را برای خود قائلند و با کدام "کارمزد" خود را در موضع طلب می‌بینند. بگذریم، این جماعت به کوبیدن دیگران مشغولند و هزینه می‌تراشند. اگر خرمن کوب می‌شدند کلی کار می‌کردند و بهره کارشان هم به مردم می‌رسید اما دریغ که اینان در عمل "حق کوب"ند. گردن کلفت‌های حق کوب....

جمهوری اسلامی / شماره 12694 / دوشنبه 13 آذر 1402 / صفحه اول و 3 / خبر

https://jepress.ir/?newsid=319199

https://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/13/3.pdf

اقتصاد نیوز / https://www.eghtesadnews.com/fa/tiny/news-613722

صاحب خبر / https://sahebkhabar.ir/news/63844376/

+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 10:53  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

ایران از قدیم کتاب‌خوان بود. حتی در شب‌نشینی‌های شهری و روستایی هم شاهنامه بالا می‌نشست. مهمانانی مثل حافظ و عطار و سعدی داشتند که به پندواندرز، مردمان را راه می‌نمودند. براین‌اساس می‌توان گفت کتاب، خود یک رسانه دیرپاست. مگر نه اینکه کار رسانه تولید و انتقال پیام است؟ کتاب هم از همان اول به بهترین شکل، هم پیام تولید و هم در نشر آن برای مخاطبان ایفای نقش کرده است. با شکل‌گرفتن رسانه‌های نوپدید، کارکرد تولید پیام در کنار خبر و محتوای روزآمد به آنان سپرده و همین باعث شده است که با شنیدن کلمه رسانه، کتاب در فهرست اولین ما‌به‌ازاهای ذهنی از رسانه قرار نداشته باشد. رسانه‌های نوپدید هم اما به کسوت و مرجعیت کتاب باور دارند. شرایط امروز برای تسهیل نشر دانایی به دادوستد کتاب و رسانه نیاز دارد؛ کتاب به‌عنوان پشتوانه رسانه و رسانه با کارکرد پیش‌ران کتاب. کتاب به رسانه «عمق» می‌بخشد. رسانه کتاب را با معرفی و تعریف «توسعه» می‌دهد. رسانه مردم را به کتاب‌خوانی تشویق می‌کند و کتاب مردم رسانه‌خوان را به تفکر مولد می‌رساند. رسانه کتاب‌نویسان را چنان معرفی می‌کند که حتی کسانی که کتاب‌هایشان را هم نخوانده‌اند، با محتوای کتاب و نگاه پدیدآورنده آن آشنا می‌شوند. کتاب‌نویسان هم در شمار انسان‌های «نامور» قرار می‌گیرند که صاحب ارزش «شهرت» می‌شوند و برای رسانه مخاطب می‌آورند. اصحاب کتاب که ظرفیت رسانه را به کتابت اضافه می‌کنند، با ارزش‌افزوده اجتماعی روبه‌رو می‌شوند. رسانه‌نگاران کتاب‌خوان هم از عمق معرفت و گستره دانش بیشتری برخوردار می‌شوند. این به‌گونه‌ای است که فقر و برخورداری‌شان را می‌شود با دوری و نزدیکی‌شان به کتاب اندازه گرفت. کم نیستند کسانی که به استعداد قلم می‌نویسند، اما چون از پشتوانه کتاب برخوردار نیستند، نوشته‌شان به سطر‌های روشن در ذهن تبدیل نمی‌شود. کتاب‌ها هم اگر رسانه‌خوان نباشند -معمولا- در قفسه‌های کتاب‌فروشی‌ها حبس می‌شوند. منظور از کتاب‌های رسانه‌خوان، کتاب‌هایی است که به ارزش‌های حرفه‌ای رسانه نزدیک‌اند و رسانه با اشتیاق به‌سمت آن‌ها می‌رود و معرفی‌شان می‌کند. این کتاب‌ها مثل عکس‌های تیترخوان، بیشتر به چشم می‌آیند. دیده دروازه به اندیشه باز می‌کند. کتاب و رسانه وقتی در کنار هم، هم‌پوشان و هم‌راستا عمل کنند، حال جامعه بهتر می‌شود. جدایی و دوری این دو، میان انسان و موفقیت فاصله می‌اندازد. برای رفع این فاصله باید از همه ظرفیت‌های رسانه‌ای برای ترویج کتاب استفاده کرد، به‌ویژه در رسانه شبکه خانگی که در پلتفرم‌های مختلف، به خانه و میان خانواده‌ها راه یافته است. آنچه در محصولات این سکو‌ها می‌شود دید، نه کتاب‌، بلکه جای خالی آن است. متأسفانه «سیگار» سوپراستار محصولاتشان است که بیش از هرکس و هرچیز حضور دارد. بازیگران عوض می‌شوند در تصاویر، اما سیگار هست، لای انگشتان این هنرپیشه یا آن بازیگر. نتیجه‌اش را هم در عادی‌شدن سیگارکشیدن دختران و پسران در کوچه و خیابان می‌شود دید. حال اگر این‌ها به کتاب به‌عنوان یک کالای راهبردی توجه می‌دادند، چه اتفاقی می‌افتاد؟ روشن است که کتاب جای سیگار را می‌گرفت. آحاد جامعه هم برای باکلاس‌شدن، اول کتاب‌خر و بعد کتاب‌خوان و سپس کتاب‌فهم می‌شدند. جامعه‌ای که آحادش چنین باشند، می‌تواند فرداهایی روشن‌تر در پیش داشته باشد، اما....

شهرآرا / شماره 4100 / دوشنبه 13 آذر 1402 / صفحه 13 / جامعه

https://shahraranews.ir/fa/publication/content/14649/390581

https://shahraranews.ir/files/fa/publication/pages/1402/9/13/14649_136895.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 10:51  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

ریاضی، حُسن اش این است که جواب اش روشن و منحصر است. کسی نمی تواند در آن اما و اگر کند. هیچ وقت در ریاضی جواب دو ضرب در دو، جز چهار نمی شود. چهار منهای دو هم جز دو نمی شود. همه چیز، همیشه روشن است. به همین خاطر اگر بتوانیم در حوزه های دیگر به ویژه اجتماعی- زندگی از سازوکار ریاضی استفاده کنیم، زندگی ما دارای حسابی درست و البته کتابی روشن خواهد شد. من این ماجرا را که عزیزی در فضای مجازی منتشر کرده بود، خیلی پسندیدم. فکر می کنم از جمله مطالبی است که با اشتراک گذاشتن آن می توانیم به فهمی مشترک از واقعیت های زیستی برسیم. او نگاهش را چنین به ریاضی تبدیل کرده بود که؛ " استاد رياضی در وقتِ خارج از درس گفت: اعداد کوچکتر از یک، خواص عجیبی دارند. شاید بتوان آنها را با انسان‌های بخیل مقایسه کرد. مثلا عدد ( ۰.۲ = دو دهم).

وقتی در آنها ضرب می‌شوی یا می‌خواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک می‌کنند: ۳×۰.۲=۰.۶

وقتی می‌خواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر می‌شوند: ۳÷۰.۲=۱۵

وقتی با آنها جمع می‌شوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمی‌شود و چیزی به تو نمی‌آموزند: ۳+۰.۲=۳.۲

و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده‌ای ؛ ۳-۰.۲=۲.۸" نتیجه ای هم که بعد این همه حساب و کتاب به دست می داد این بود؛ "زندگی ارزشمندِ خودتان را به خاطر آدم‌های کوچک و حقیر، بی‌ارزش نکنید." به خودتان احترام بگذارید و آدم های کوچک را کنار بگذارید. مبادا که حرف های آنان چنان برای شما مهم و بزرگ جلوه کند که بزرگی تان را زیر سئوال ببرد. آنان شاید همه تلاش خود را بکنند که شما را بشکنند. شما اما با کنار گذاشتن آنان از دایره نگاه، هم خود را نجات می دهید و هم خردی آنان را به آنان می نمایانید. شاید درسی باشد تا بکوشند از راه درست خود را سالم سازی کنند و به بزرگی برسند.

ب / شماره 5188 / دوشنبه 13 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020913.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 10:49  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

آیا جهان سرسام نگرفته است از انفجار این همه بمب و گلوله؟ مزاج اش به هم نریخته است از این همه خونی که ریخته می شود؟ چرا جهان، واقعیت ها را نمی بیند؟ چرا گوش هایش را گرفته است تا نشنود این سخنانِ" طالی غوتلیب"، نماینده زن پارلمان رژیمِ جعلی، موقت و کودک کش را که به کانال 14 تلویزیون رژیم گفت:" این جنگ با شکست شروع شد ولی باید با پیروزی به پایان برسد". چرا نمی شنود منطق ضد انسانی ایسن جماعت را که از ادامه اشغال می گوید به این بیان که " اشغال کلمه زننده ای نیست و باید شمال غزه برای شهرک سازی صهیونست ها اشغال شود." مگر نمی بینید از نژاد پرستی عریان و خون ریز می گوید،" طبق روایت ها این سرزمین ها برای ماست و باید دقیقا همین کار را انجام دهیم." او اوجِ توحشِ خود را چنین به کلمه آورد که" خون دشمنم مباح است و او متولد شده تا بمیرد." آنچه امروز در غزه اتفاق می افتد هم عملیاتی شده همین نگاهِ نژاد پرستانه است. راستی دنیایی که اگر در میدانِ ورزش، حرفی، اشاره ای، کنایه ای مبنی بر نژاد پرستی ببیند به حق و قاطع برخورد می کند، چرا در برابرِ این نژادپرستیِ سرخِ صهیونیست ها تکانی به خود نمی دهد؟ 10، 20، 30،....200، 100، 14000، و... این ها عدد نیست، تعداد آدم های صاحب شناسنامه ای است که در فلسطین جان شان را خون آشامان به بمب و گلوله پر پر کرده اند. نژاد پرستان با افتخار می کشند و این را هم جار می زنند. حرف امروز و دیروز نیست. ایدئولوژی شان بر مرگ بنا شده است. از یاد نبرده ایم آنچه سرباز صهیونیست که بر کلاه آهنی خود نوشته بود؛" برای کشتن به دنیا آمده ام!" دقیقا روی دیگر همان که "طالی غوتلیت" در باره فلسطینی ها گفت؛" او متولد می شود تا بمیرد!" این باور شان است. دارند "مرگبازی" می کنند. مثل فوتبال بازی کردن. لذت می برند. هیجان شان را تخلیه می کنند اما جهان همچنان نگاه می کند. نه با چشم بسته نگاه می کند و الا تکانی به خود می داد. می دید آنچه اتفاق می افتد، جنگ نیست، این توحش است که در غزه می تازد. جنگ، قاعده و قانون خود را دارد. در جنگ، حتی در بداخلاقی ترین نوع آن، کودکان را کسی از نوکِ مگسکِ تفنگ نگاه نمی کند. غیرِ نظامیان را نظامی پوش نمی بیند. زنانِ آسیمه سر را سربازانِ تا دندان مسلح نمی بیند و هدف نمی گیرد. اما اینجا حدود 86 درصد قربانیان کودکان و زنان هستند. جهان همچنان کاری که باید را انجام نمی دهد......

ب / شماره 5188 / دوشنبه 13 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020913.pdf

+ نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 10:47  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

دنیا ببیند، جنگ نیست، این توحش است که در غزه می‌تازد. جنگ، قاعده و قانون خود را دارد. در جنگ، حتی در بداخلاقی‌ترین نوع آن، کودکان را کسی از نوکِ مگسکِ تفنگ نگاه نمی‌کند. غیرِنظامیان را نظامی‌پوش نمی‌بیند. زنانِ آسیمه سر را سربازانِ تا دندان مسلح نمی‌بیند و هدف نمی‌گیرد. آن "H" بزرگ که در بیمارستان‌ها طراحی می‌شود، فقط برای نشستنِ بالگرد نیست بلکه برای معرفی "Hospital" است. برای این که حتی بمب‌افکن‌ها هم از آن بالا ببینند که اینجا بیمارستان است و به بمب، باقی مانده زندگی بیماران را به تاراج ندهند. بله، جنگ، قانون خود را دارد لذا بعد از جنگ هم نظامیان را محاکمه نمی‌کنند حتی قوای فاتح هم برای جنگاوران شکست خورده، احترام قائل می‌شوند. مثل دو ورزشکاری که در پایان مبارزه، چه غالب باشند و چه مغلوب، رفتارِ به قاعده و هنجارمند خود را دارند. اما در همه دنیا، حساب "جنایتِ جنگی" با جنگ، سواست. همه جا "جنایتکارِ جنگی" را به اشد مجازات می‌رسانند. باید هم چنین باشد. آنچه امروز رژیم جعلی و نژادپرستِ صهیونیست در غزه مرتکب می‌شود، "جنایتِ جنگی" است. دنیا هم شاهد است که بعد از آتش بسِ موقت و چند روزه، از دیروز چه صفحات وحشتناکی در غزه گشوده شد. رادیو ارتش اسرائیل به نقل از یک منبع سیاسی ارشد اعلام کرد:" با تمام قدرت به نبرد بازگشته ایم." با تمامِ قدرت یعنی با فعال کردن همه ظرفیت‌ها برای مرگ آفرینی. همین منبع هم اعلام کرده است که" هیچ مذاکره‌ای برای آزادی گروگان‌ها انجام نمی‌شود. "یعنی جانِ اسرای صهیونیست هم فدای امیالِ سرانِ جنایتکارِ این رژیم موقت. البته از رژیمی که خود شهروندان خویش را در کنسرت می‌کشد تا به حساب حماس بگذارد، جز این هم نمی‌توان انتظار داشت. باری، مرگ دگر باره بر زندگی می‌تازد. همین رادیو، تصریح کرده است که "هواپیماهای نظامی اسرائیل درحال بمباران تمام نقاط نوار غزه هستند." دو بیمارستانِ" کمال عدوان" در شمال غزه و "ناصر" در خان یونس نیز از مرگبارانِ جنایتکاران مصون نمانده‌اند. نژادپرستان همچنان بر مرگ اصرار دارند و آمریکایی هم در حمایت از آنان نه تنها کم نمی‌گذارند که زیاد هم می‌گذارند اما جهان، کاری که باید را نمی‌کند. نهاد‌های بین‌المللی که می‌خواهند نقش قانونی خود را ایفا و جلوی این آدم کشی را بگیرند؟ آیاسران کشورهای جهان سرسام نگرفته‌اند از انفجار این همه بمب و گلوله؟ مزاجشان به هم نریخته است از این همه خونی که ریخته می‌شود؟ چرا سران جهان واقعیت‌ها را نمی‌بینند؟ چرا گوش هایشان را گرفته‌اند تا نشنوند این سخنانِ طالی غوتلیب، نماینده زن پارلمان این رژیم که به کانال 14 تلویزیون رژیم گفت: این جنگ با شکست شروع شد ولی باید با پیروزی به پایان برسد. او با تاکید بر این که اشغال کلمه زننده‌ای نیست و باید شمال غزه برای شهرک سازی صهیونیست‌ها اشغال شود گفت: طبق روایت‌ها این سرزمین‌ها برای ماست و باید دقیقا همین کار را انجام دهیم. او اوجِ توحشِ خود را چنین به کلمه آورد که "خون دشمنم مباح است و او متولد شده تا بمیرد." آنچه امروز در غزه اتفاق ما افتد هم عملیاتی شده همین نگاهِ نژاد پرستانه است. راستی دنیایی که اگر در میدانِ ورزش، حرفی، اشاره‌ای، کنایه‌ای مبنی بر نژادپرستی ببیند به حق و قاطع برخورد می‌کند، چرا بر این نژادپرستی عریان و خونین نمی‌شورد؟

جمهوری اسلامی / شماره 12692 / شنبه 11 آذر 1402 / صفحه 3 / خبر

https://jepress.ir/?newsid=319039

http://jepress.ir/archive/pdf/1402/09/11/3.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:19  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

بنده خدایی ما را با یک مثال از افتادن به ورطه افکار منفی بر حذر داشته است. اول این حکایت را نوشته که؛ "می‌گویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش می‌تاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین می‌شده. بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان و سپس رهایش می‌کرده. تا اینجای داستان مشکلی نیست. روباهِ خسته، هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. می‌ماند فقط آن زنگوله!... از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا می‌کند. دیگر نمی‌تواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین «گرسنه» می‌ماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد، پس «تنها» می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» می‌کند، «آرامش» ‌اش را به هم می‌زند و در نهايت از گرسنگي و انزوا مي ميرد." همه این ها به خاطر آن زنگوله لعنتی است که به گردنش بسته شده است. شکارچی او را نکشت اما کاری کرد که حتما بمیرد. از این حکایت می توانیم به زندگی خودمان نگاه کنیم. زنگوله را احساس می کنیم آیا؟ راوی حکایت به همین نکته توجه می دهد؛ دقیقا این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. دنبال خودش می‌ دود، خودش را اسیر توهماتش می‌کند. زنگوله‌ای از افکار منفی، دور گردنش گره می زند. معلوم است که نتیجه همان خواهد شد که برای روباه اتفاق افتاد. مهم نیست که آدم، خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. افکار منفی خودش او را به بردگی گرفته و هر جا برود آن‌ها را با خودش می‌برد. آن هم با چه سر و صدایی؟ فاجعه بارتر از سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله! مشکلات هم روز افزون می شود. تا آن زنگوله افکار منفی را از گردن باز نکنیم، تا به جور دیگر دیدن نرسیم، تا نگاه مان مثبت نشود زندگی مان هم مثبت نخواهد شد. خوب ببینیم، خوب تعبیر کنیم، زندگی هم در مدار خوبی ها قرار خواهد گرفت.

ب / شماره 5187 / یکشنبه 12 آذر 1402 / صفحه 4

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020912.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:50  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

اساس نظام سازی در همه کشور ها بر اساس قانون اساسی است. ساختار ها را شکل می دهد. سیاست های کلان را تعیین مسیر می کند به گونه ای که می توان فردای کشور ها را در قانون اساسی شان دید. به دیگر عبارت، قانون اساسی یک قانون فرادستی است که همه امور باید بدان نظم یابد. با تحقق بلاتنازل آن، بسیاری از مشکلات در منحنی کاهشی قرار می گیرد. آنچه هست و می شود نام مشکل بر آن نهاد، نه زایده قانون که بردامنِ قانون گریزی، زاده شده است. اگر همه اصول قانون اساسی، از کاغذ برخیزد و در جامعه تحقق یابد، خواهیم دید که بسیاری از کوچه های بن بست هم به سوی موفقیت، دروازه خواهند گشود. قانون اساسی ما، یک ترازوی دست است. اگر امور را با آن تراز کنیم نه تنها موفقیت در سطح بالا برای ما حاصل خواهد شد که الگویی برای دیگران هم شکل خواهد گرفت. رهبر فرزانه انقلاب به این مهم در کلام دیگران می پردازند و می فرمایند:" من یک جمله‌اى را از یک مقام غربى نقل کنم. بنده دأبم نیست از قول این سیاستمدارها و معاریف غربى چیزى بگویم؛ اما این جمله‌ى جالبى است. او می گوید: 2 چیز است که اگر در میان مسلمان ها دست به دست بگردد و ملت هاى مختلف مسلمان از این 2 چیز آگاه شوند، دیگر همه‌ى تابوهاى غرب - یعنى اصول جزمى غرب - در هم خواهد شکست و باطل خواهد شد. این 2 چیز چیست؟ این متفکر غربى می گوید: یکى قانون اساسى جمهورى اسلامى است؛ که این قانون اساسى، یک حکومت مردمى و پیشرفته امروزى و در عین حال دینى را در چشم مسلمانان جهان ممکن می سازد. این قانون اساسى نشان می دهد که می توان یک حکومتى داشت که هم متجدد باشد، امروزى باشد، پیشرفته باشد و هم کاملاً دینى باشد. قانون اساسى این را تصویر می کند. می گوید چنین چیزى ممکن است." نقش مردم را قانون اساسی بزرگ و قابل احترام می بیند. آنان را صاحب حق می شمارد. حقوق شان را محترم تحریر و تبیین می کند. اگر در حوزه عمل هم به همین صراحت، تحقق پیدا کند، اگر بتوانیم اصول آن را به اصالتِ رفتاری در آوریم، در برابر دموکراسی غرب که همواره بلیت برنده آنان بوده است، بلیتی طلایی تر عرضه کنیم. موضوع دومی که آن سیاستمدار غربی می گوید کارنامه عملی ماست. به رغم همه موانعی که ایجاد کرده اند. با وجود کم بود ها و کم گذاشتن برخی از ماها، دستاورد ها چنان هست که بشود روی ترازوی داوری قرار داد. قطعا اگر قانون اساسی، کامل اجرایی شود، روزگار مان بهتر و بهتر خواهد شد. قانون اساسی ما ظرفیت هایی دارد که هنوز چندان که باید مورد توجه قرار نگرفته است. توجه عملی و باز تنظیم مقررات به آن و رفتار بر آن اساس می تواند اساس زندگی را به سامانی برساند که شایسته زندگی امروز برای ایران و ایرانی است....

ب / شماره 5187 / یکشنبه 12 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020912.pdf

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:49  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

دنبالِ نداشته ها باید گشت. با همه توان هم باید بکوشیم. این حُکمِ توأمان عقل و شرع است. این حکم هم یکی اما دارد؛ اما باید مراقب باشیم در مرداب قاعده99 گرفتار نشویم. نه هولناک، بلکه هلاکت آفرین است این مرداب. هرچه هم بیشتر دست وپا بزنیم، بیشتر فرومی رویم. مرگ را نزدیک تر می کند این تلاش. قاعده۹۹ آن است که از 100 تا 99تایش را داریم، اما پی همان یکِ نداشته می گردیم. داشته های خود را نمی بینیم و تمرکز ما بر نداشته هاست. بسیاری مان در سراسر دوره های زندگی مان دنبال آن یک گم شده می گردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت می کنیم و فراموش کرده ایم که شاید داشته های ما بسیار بیشتر از نداشته هایمان باشد که هست. اگر نسبت تلاش و آرزوهایمان را بسنجیم، درخواهیم یافت که به نسبت کوشندگی مان از داشته های بیشتر برخورداریم. ما درنیافته ایم ضرورت این تناسب را. همین هم زحمت افزا و حسرت آفرین می شود، وگرنه اگر آرزوها را نه دورودراز که به اندازه گام هایمان نظم می دادیم، رضایت در زندگی مان، نظامات احساس خوشبختی را پایه ریزی می کرد. برخی از ماها -اما- به کسی می مانیم که زمینی نخریده است، آرزوی داشتن برج می کند. حال آنکه خود او هم می داند که داشتن برج نیازمند زمین و پی ریزی و مصالح و فرایند ساخت وساز است. قاعده۹۹ ما را به سمتِ تمامیت خواهی و فزون خواهی افراطی می برد، بی آنکه مقدمات کار فراهم باشد. این هم ما را به سمت زیستن در فضای ناهشیاری می کشاند، به وادی اوهام. توهم هایی که مرز خیال را هم چند فرسنگ پشت سر گذاشته اند. بدانیم که قاعده۹۹، پذیرش واقعیت را ناممکن و شرایط زندگی را به شدت سخت می کند. برای گذر از مردابی چنین هراس انگیز به داشته هایمان بیندیشیم. آن ها را به یاد آوریم، شناسایی کنیم و قدر آن ها را بدانیم. در گام بعد، خدا را شاکر باشیم که نعمت های فراوانی را روزی ما فرموده است، مانند زندگی خوب، خانواده خوب، سلامت، امنیت و هرآنچه در زندگی داریم که آسایش آور و آرامش آفرین است. آسایش و آرامش هم زمینه رشد فردی و جمعی ما را فراهم می کند. تنفس در فضای شکرگزاری و دیدن با پشتوانه افکار مثبت، همه چیز را خواستنی تر می کند. بدانیم آرامش و ایمان و سعادت، صد است، پس چون که صد آید، نود هم پیشِ ماست. بنابراین نباید اندک کمبودها را چنان بزرگ دید که قله بودها را هم در غبار گیرد. زندگی در غبار هم خفگی می آورد. «چشم ها را باید شست، جورِ دیگر باید دید» که سهراب به یادگار گذاشت، در این عرصه هم صادق است. درست ببینیم، درشتی نعمت هایی که داریم از ورای غبار، خودش را نشان خواهد داد.

شهرآرا / شماره 4098 / شنبه 11 آذر 1402 / صفحه آخر / کوچه

https://shahraranews.ir/fa/publication/content/14641/390381

https://shahraranews.ir/files/fa/publication/pages/1402/9/10/14641_136835.pdf

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:9  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

"بسیج بیش از اینکه یک سازمان باشد، یک فرهنگ و تفکر است و هر فردِ صاحب این فرهنگ و تفکر ولو در سازمان بسیج نباشد،‌ یک بسیجی است و با این توصیف، جمع کثیری از ملت بسیجی هستند بدون اینکه در سازمان بسیج عضو باشند." این بیانِ روشنِ رهبر انقلاب از بسیج است و از بسیجی. یعنی بسیجی گستره ای فراتر از جغرافیا دارد. حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار با بسیجیان، به تبیین تمام ساحتی مفهوم بسیج پرداختند و دریچه های متعدد بر نگاه متعالی به بسیج گشودند. "نابایستگی ها را هم شمار کردند که باید در فهرستِ "صفاتِ سلبیه" بسیجی دانست. " پرهیز از طلبکاری از انقلاب و کشور و ملت" از جمله جملاتِ طلایی در معرفی بسیج و بسیجی بودکه رهبر فرزانه انقلاب، در دیدار با بسیجیان کشور مطرح کردند. به علاوه" تکلیف‌گرایی، پرهیز از صرف امکانات و توانایی‌های سازمانی برای منافع شخصی و امانت‌‌داری" و فراز های دیگر که بسیجی را متمایز و ممتاز می کند. در این نگاه، بسیجی، خود را برای مُلک و ملت و انقلاب می خواهد نه ملک را برای خویش. "مملکت، مالِ حزب اللهی هاست" در این منطق جایی ندارد. آنان که به این نگاه فکر می کنند، خطای خویش را اصلاح و باور و رفتار خود را با تراز کلامِ معیار حضرتِ آیت الله خامنه ای، بازتنظیم کنند. هر جا هستند به ویژه در جایگاه های راهبردی که سرنوشت دیگران به دست شان است. با این قاعده رفتار کنند که رهبر انقلاب تبیین کردند: "فرهنگ بسیجی خدمت به همه است؛ همه! آنجایی که سیل آمد بسیجی تا زانو در گل رفت برای اینکه خانه‌ سیل‌زده را پاک کند تمیز کند از صاحب خانه نپرسید شما اسمت چیست دینت چیست مذهبت چیست، قومیتت چیست، سلیقه‌ سیاسی‌ات چیست. نپرسید، رفت خدمت کرد، هر چه هست هر که هست." این منطق بسیجی است نه پندار آنان که به تکبر گرفتار شده خود را حق مطلق و صاحب همه چیز می دانند. ایشان امام خمینی را مظهر همه ویژگی‌های فرهنگ بسیجی نامیدند و گفتند:" امام همیشه خود را بدهکار مردم و پایین‌تر از آنها می‌دانست و لحظه‌ای از عمر خود را در جهت تأمین منافع خود صرف نکرد." هرکس می خواهد بسیجی باشد، حزب اللهی باشد، انقلابی باشد، باید همواره خود را بدهکار مردم بداند نه طلبکار. طلبکاری در ذات و فرهنگ بسیجی در شمار واژه های ممنوعه است. چنان که" کبر و غرور" از رفتار منهیه است که رهبر انقلاب هم همگان را از افتادن به این وادی برحذر داشتند. باری بسیجی خاشع است در برابر خدا، خاضع است در برابر خلق و اوج اقتدار است در برابر دشمن. آنان که بخواهند این نمودار حرکتی را برعکس بپیمایند، عکسِ مسیر شهدا و بسیجی های واقعی قدم برمی دارند حتی اگر عکسِ شهدا را به سینه داشته باشند. با منطق شهدا، بسیجی وار زندگی کنیم.

ب / شماره 5186 / شنبه 11 آذر 1402 / صفحه 3

http://archive.birjandemrooz.com/PDF/14020911.pdf

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 12:4  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

مدرس، آیت‌الله سید حسنِ مدرس، شهید آیت‌الله سید حسن مدرس، یک شخص نیست که در گفتن از او شناسنامه‌اش را بگشائیم و تولد و مرگش را در نظر آوریم. او را شخصیتی است در ترازِ یک مکتب. مکتبِ متعالی که انسانِ مومن را تا قله هوشمندی سیاسی، الگو می‌شود. او مجتهدی زیست‌کرده با عارفان بود. هم‌حجره عارف واصل، شیخ حسنعلی نخودکی بود در نجف و پیش از آن «نور نیوشیده» محضرِ میرزا جهانگیرخان قشقایی، حکیم‌، فقیه و عارفِ نامدار بود. آنچه اما او را بر سر زبان‌ها انداخت شخصیت سیاسی و «همواره هوشیارِ» اوست هرچند این شخصیت هم جانمایه گرفته از فقه و فلسفه و عرفان و قرآن است. این که بر کلمه «همواره» در کنارِ هوشیاری، تاکید داریم به این خاطر است که مدرس، متناسب با زمان و زمینه‌ها تصمیم می‌گرفت.

گاه حتی برخی حرکت‌هایش را متضاد می‌دیدند حال آن که او در همه حرکت‌هایش به دنبال یک هدف بود. تعالی ایران بر اساس قوانین اسلام. این هم مبارزه توامان با استبداد و استعمار در همه اشکال آن را ایجاب می‌کرد. آنان که مدرس را مطالعه کرده‌اند چه به عنوان منتقد و چه مشفق، او را داری صفاتی چون، «هوش سرشار، درستکاری، تقوا، ساده‌زیستی، شوخ‌طبعی و حاضرجوابی، پاکدامنی، سلاست و روانی گفتار، طبع شعر، دانش، کار و تلاش، وارستگی، آزادگی، پرهیز از ظاهرسازی و عوام‌فریبی، ظلم‌ستیزی، سخاوت، دقت و نظم، اخلاص، ایمان، اراده خلل‌ناپذیر، شهامت، شجاعت، ازخودگذشتگی، سیاستمداری، مردم‌داری، دفاع از حقوق مردم، انجام امور عام‌المنفعه و...» معرفی کرده‌اند.

به گواه مطالعات تاریخی، «مدرس دارای اندیشه اقتصادی عادلانه و غیروابسته به استثمارگران، خدمتگزاری، آبادانی و سازندگی بود.» در زمینه سیاسی نیز سیاست را عین دیانت می‌دانست. دوستی با همه دنیا اما مقابله با تهاجم کشورهای بیگانه، اولویت دادن به دولت‌های اسلامی از اولویت‌های او بود. هوشیاری در برابر استعمارگران، تقویت قوای نظامی و امنیتی، توجه به عظمت، حفظ اسلام و آزادگی انسان‌ها هندسه فکری او را تشکیل می‌داد. مخالفت او با قرارداد ۱۹۱۹، زلزله در ارکان این قرارداد استعماری انداخت چنان که ایستادن او در برابر شعار جمهوری‌خواهی هم رضاخان را در گام اول ناکام گذاشت.

مدرس با جمهوری و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود مخالف نبود. او چند گام بعد را می‌دید که این خرمن را رضاخان یک جا تصاحب کند. حرکت‌های انگلیس در حمایت از جمهوری هم این ظن را به یقین تبدیل می‌کرد که کاسه استعمار پیر زیر نیم کاسه سردار سپه است. او می‌دید تنوری که دارد شعله‌ور می‌شود، نانی برای مردم پُخت نخواهد شد اما سفره بیگانگان را مهیا خواهد کرد. مدرس این را می‌دانست لذا مخالفت می‌کرد والا میان دریافت فقهی- سیاسی او و امام خمینی که موسس جمهوری بعد از ۲۵۰۰ سال سلطنت شد، تفاوتی نیست. شاید همین هم‌مشربی سیاسی- فقهی باعث شد که امام شناخت شهید مدرس را امری لازم می‌دانستند و تاکید داشتند: «{مدرس} با سربلندی از بین ما رفته است، بر ماست که ابعاد روحی و بینش سیاسی و اعتقادی او را هرچه بهتر بشناسیم و بشناسانیم‏.» زیرا که او زنده است و الگوی تمامی مبارزان حق جوست. الگویی که امروز هم به تکثیر او شدیدا نیازمندیم. با «فراست مردان»ی چون اوست که می‌شود در احقاق حق ملت و متعالی‌سازی جامعه گام برداشت.....

خبرگزاری دفاع مقدس / کد خبر: ۶۳۴۴۵۰ / جمعه ۱۰ آذر ۱۴۰۲ / ساعت: ۰۳:۳۰

https://dnws.ir/634450

https://defapress.ir/fa/news/634450/

+ نوشته شده در  جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:12  توسط غلامرضا بنی اسدی  | 

«فرهنگ بسیجی، خدمت به همه است؛ همه! آنجایی که سیل آمد، بسیجی تا زانو در گل رفت برای اینکه خانه سیل زده را پاک کند، تمیز کند، از صاحب خانه نپرسید شما اسمت چیست، دینت چیست، مذهبت چیست، قومیتت چیست، سلیقه سیاسی ات چیست؛ نپرسید، رفت خدمت کرد، هر چه هست هر که هست »؛ من این فرازِ پنجاه ودوکلمه ای را مانیفستِ بسیج و نقشه راه بسیجی می دانم. رهبر فرزانه انقلاب با تبیینی به این صراحت، ما را به بازفهمی و نوسازی از انگاره های خویش هم فرامی خوانند؛ ما هایی که بسیج را در اندازه فهمِ ناقصِ خود کوچک می کنیم. دریایی به این عظمت را می خواهیم در کاسه سخالی خود بریزیم و با «الا و لابد» آن را دریا معرفی کنیم. تازه آن کاسه آب اگر به دستِ غبار گرفته ما شفافیت و سلامت خود را از دست ندهد، فقط یک کاسه از آب دریاست، نه همه دریا. دریا بی کران است، بزرگ است، ترجمان عظمت و آیه شکوفای الهی است. کاسه در دست خود را دریا پنداشتن، کفران شکوه دریاست. فرهنگ بسیج را همان گونه که حضرت آیت ا... العظمی خامنه ای می فرمایند، در اندازه یک مکتب ببینیم. درست دیدن این ظرفیت ممتاز، نتایجِ درشت و احترام برانگیزی هم خواهد داشت. دریافتِ دومی هم که از این فراز می توان بیان کرد، غیریت سازی با نگاه کسانی است که بسیج را جز این می پندارند؛ غیریت سازی با کسانی که بسیجی را جور دیگری تعریف می کنند. بسیج و بسیجی از روزی که به مدد انفاس قدسی امام روح ا... تأسیس شد، در همه فراز های تاریخی، بی آنکه فرودی داشته باشد، در این هندسه اقدام کرده است. روزهای جنگ، نمی گفت از کدام منطقه و کدام مردم دفاع می کنم. به باران می مانست که چون باریدن آغاز کند، نمی پرسد زمین و باغ و تاق و راغ کیست. او کار خود را می کند. بسیجی هم آن روز چنین بود و «چنین بودن» را در ساحت های دیگر هم «تکرار» کرده است. در هنگام زلزله که زمین بر خود می لرزد و زمان را به عزا می نشاند، بسیجی خود را به معرکه می رساند و بی آنکه شناسنامه بخواهد، شناسه های معرفتی خود را به رفتار در می آورد. آنجا که سیل می آمد، آستین همت از پا و دست بالا می زد و از اولین خانه آغاز می کرد کمک رسانی را. هرگز آدرس خانه خاص و شخصی خاص را نمی گرفت. همین رفتار و سجایای اخلاقی است که بسیج را متمایز و ممتاز می کند. تا وقتی این خطِ روشن، رسم الخط بسیج باشد، بسیجی ها را می توان خلفِ صالحِ سلفِ شهید دانست. رهبر انقلاب در این دیدار، به نکته راهبردیِ دیگری هم توجه دادند که ضرورتِ امروز و نیازِ فردای ایران عزیز و انقلابِ کبیر است؛ «از دو قطبی های کاذب بپرهیزید. کسانی که مبانی و اصول اسلام و انقلاب و ولایت فقیه را قبول دارند، برادر شما هستند.» در این الگوواره باید روابط خود را تنظیم کنیم، نه بر اساس «سلیقه نوشتِ» این و آن. با این نگاه و آن رفتار، فردای بهتر، پیشانی نوشتِ همه برگ های تقویم خواهد شد به دعای شهدا. ان شاءا...

شهرآرا / شماره 4097 / پنجشنبه 9 آذر 1402 / صفحه اول

https://shahraranews.ir/fa/publication/content/14635/390347

https://shahraranews.ir/files/fa/publication/pages/1402/9/8/14635_136780.pdf

+ نوشته شده در  جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ساعت 11:8  توسط غلامرضا بنی اسدی  |